یازده....
پارسال همین موقع...شمارش معکوس برای دیدن روی ماهت...اشتیاق برای گذشتن زمان...و زمان چه اهسته میگذشت... و یازده ماهه شدی....امروز...خدای من....آه باز هم تو زمان؟!!....چه با سرعت....نوزاد من میخواهد کودک شود...یعنی در عزض همین یک ماه ,میخواهی کودکی یکساله شوی؟؟ پس یعنی نوزادیت تمام می شود.... میخواهی راه بروی.؟؟پس چهار دست و پایت چه؟؟دلم برایش تنگ میشود؛ میدانم!!! پس این کلمات نامفهومت چه....میخواهی جمله بگویی؟ پس این موهای نرم و لطیف جنینیت چه...بلند میشوند...انقدر که ارایشگاه بروی؟؟ پس دنیایت چه...ان دنیایی که هیچ جز شیر و من نمیخواستی....اما اکنون همه چیز باید تحت سلطه ات باشد پس من چه؟؟ تو برای بزرگ شدن عجله داری مبین....من...