مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

خونه ی خــــــدا

هوالمبیـــــــن عزیزترینم، نفسم داشتی میچرخیدی و میخوندی چرخ چرخ عباسی... یهو وایسادی...تو همون حالت سرگیجه ای بهم میگی: _ مامان من خــــدای مهربون دارم...خدای منِ...خدای تو ام هست...خیلی مهربونه...میخوای بریم با هم خونشون؟ اینقد خوش میگذره...با هم بازی می کنیم...من دزد می شم خــــدا پلیس میشه...میدوه دنبالم...همش میخندیم. تو هم بیا مامان...خونش تو آسمونه...خیلی دوسم داره...تو رَم دوس داره...باشه؟ و باز چرخیدی.... فقط نگات کردم و لبخند زدم... حرفی برای گفتن نداشتم...برات همونجا دعا کردم....خـــدات رو صدا زدم..گفتم وقتی دلش میاد خونتون...مراقبش باش که تو بهترین حافظی.... ولله حافظُ  و هو ارحم الرحمین... دیشب خوابِ ا...
21 اسفند 1392
1