مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

جشن کوچک...

برات یه کیک کوچولو گرفتم عشقم عزیز دلم...8ماهگیت مبارک شاد باشی شیرینم مرد کوچکم.....فدات و کیک برای تو...شیطنت های شیرنت برای من و شمع خوردن تو.... مبینم شیرینممممم عاشقتم عزیزکم...کیک کوچیک برات گرفتم چون میخواستیم بریم مسافرت و وقتی برای خوردنش نبود به خدا میسپارمت تا همیشه خدایا نگهدارش باش     ممنون از همه دوستای گلم...ببخشید عکسها با تاخیر بود   مسافرتم... دوستتون دارم...   ...
22 دی 1390

مبین نان داد...

امروز...روز هشت ماهگی تو...خوشمزه ترین نان سنگک دنیا رو خوردم از دستای سفید و کوچکت، داشتیم با هم سوپ میخوردیم....یه تکه بزرگ نون برداشتی طبق معمول؛ یه گاز کوچولو گرفتی میخواستم یه قاشق سوپ بهت بدم....ولی تو به من نون دادی , دستت رو دراز کردی و نون رو بردی طرف دهانم...ومن باز شگفت زده ی تو ... ممنون پسرم؛ مبینم خوشمزه بود...یه مزه متفاوت...طعم دستای تو...طعم مهربانی بازم به ارزوم رسیدم... عاشق دستای سفید و کوچولوتممم.... بهشتیه من مبین نان داد...لحظه ای شیرین.   عطر نان...عطر دستهای تو...عطر بهشت...   شکر پروردگارا...شکر ...
20 دی 1390

هشت ماه...هشت بهشت

پسرکوچولوی من هشت ماه گذشت...هرماه بهشتی بود برام دلبندم, مبینم باتو در زمان گم میشمممم...برام مهم نیست...مهم بودن با توست هشت ماه عاشقی...هشت ماه صدای نفس هات...هشت ماه بوی تنت اخ که چقدر خوبه تو رو دارم زندگیمون رنگ و بوی تو رو داره... خونمون قشنگ ترین خونه ی دنیا شده اخه تو هستی...هر جای خونه ردی از تو هست... فدای خودت و وسایلت... دیگه مرد شدی...یک مرد کوچک راستی عاشق تک تک اجزای چهره اتم..فتبارک الله احسن الخالقین بالندگیت پیاپی دردونه ی بهاری من دوستت دارم تا ابد. خدایم سجده شکرم را پذیرا باش  عکس و کیک جشن ٨ماهگیت برمیگردم     ...
20 دی 1390

یا علی....

  بلند شو پسرم... مرد کوچکم...هنوز بوی بهشت میدهد دستهایت؛ بگذارشان روی شانه هایم و برخیز پدرت چون کوه پشتت ایستاده دستانت را به مادر بده دلبندم یا علی بگو و برخیز.... مبینم...جان مادر امروز بلند شدی و ایستادی...و من غرق لذت شدم... چشمهایم را دوست دارم خیلی! دوستشان دارم چون میتوانم هر لحظه بالندگیت را نظاره کنم شیرینم علی نگهدارت...بلند شو و با ایست...مردانه,محکم,باوقار... چون علی(ع) به بودنت افتخار میکنم...کوچک بزرگم دوستت دارم تا بینهایت...مادرانه... شکر خدایم برای پسرم نگهدارش باش   ...
20 دی 1390

کاشکی میشد بهت بگم...

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم.... جان دلم ؛ مبینم چند شبه اگاهانه صدام میزنی ...ماما پشت هم تو خونه میگی بببب باباب ببااببب....ولی وقتی منو میبینی یه مکث ناز میکنی یه لبخند خوشگل...من فدای دندونات بشم...و میگی ماما؛ صدای تو زیباترین ملودی که تا حالا شنیدم...ظریف...ارام...خوش اهنگ وای که نمیدونی چه حسی دارم...میخواستم مطمئن بشم منو صدا میزنی... شدم ...جون گرفتم...عاشقتر از پیشت شدم چرا اینقدر وابسته ی بودنت شدم...؟!حتی وقتی خوابی...دلتنگت میشم هربار صدام میزنی.... نمیدونی چه میکنی بامن...یه هیجان توصیف نشدنی...مثل وقتی ترن هوایی سوار میشم... نمیدونم این هیجان همیشگیه؟؟ کاشکی باشه ... اشتیاق تو برای...
19 دی 1390

عکس دندونی

مبینم این لبخند برای من زیباترین لبخند دنیاست چون این لبخند یعنی باز هم تکامل... بعنی بالندگی ... برای من یعنی همه چیز؛ منتظر این عکست بودم...عکسی که چهره ی زیبای تو رو قاب گرفته باشم و زیباترین لبخند رو بهم هدیه کرده باشی و دوتا دونه مروارید سفیدت رو ببینم عاشق این عکستم.... عکس دندونیت   با تو همه چیزم تکمیل است ... عاشقانه دوستت دارم پسرم به سفارش خاله کوثر مهربون...ممنون عزیزم خدایا سپاس ...
13 دی 1390

25

تولد امسالم فرق میکرد مادر شده ام همین.. وهمین یعنی همه چیز!!! یعنی حسی قوی...شوری عجیب....برای موجودی از جنس خودت و همین یعنی با تمام وجود بوسه ی قدردانی بر دستان مهربان مادرم ... ممنون برای همه چیز مادر... چرا کلمات گم شدند؟!! چرا فقط احساس حاکم است؟؟!! بیاید میخواهم بگویم میدانم...درک میکنم...میفهممت مادر فدای تو که هنوز هم مادرانه هایت ادامه دارد... پیام امروز صبح ات دیوانه ام کرد...کودکم کرد...تو را خواستم با بی منطقی...با منطق کودکانه...مسافت برایم معنا نداشت پیام مادرم** خیلی دلم میخواست الان پیشم باشی و بغلت کنم؛فدات بشم عزیز دلم ** اما صدای نفسهای...مبینم...پسر دلبندم...دوباره بزرگم کرد ...مادر شدم...
7 دی 1390

مسیح...کریسمس...بابانوئل

شیرینک من همیشه نزدیک کریسمس و تولد حضرت مسیح که میشد انتظار کودکانه ی من اغاز میشد انتظار برای ارزوهای کوچک و بزرگ... انتظار برای جشن تولدم ...که درست چند روز بعد از میلاد مسیح است انتظار برای باریدن برف ...درست مثل کارتون های کودکی انتظار برای هدیه ی بابانوئل ...که هیچ وقت به دستم نرسید وهمیشه سوالی بدون پاسخ داشتم...چرا بابانوئل به ایران نمی اید چرا به بچه های مسلمان هدیه نمیدهدو... اما امروز سوالی ندارم و خاطره ای شیرین از ان روزها برایم باقی مانده و عکسهای تو برایم لذت بخش است...چون بوی کودکی میدهد   سالروز تولد پیامبر عظم الشأن، منادی ارزشهای والای الهی عیسی بن مریم سلام الله علیهما را ...
4 دی 1390

ناز دستانت...

مبین عزیزم امشب باز هم غافلگیرمون کردی...یه غافلگیری شیرین و بیادموندنی هندوانه ی شیرینت را موقع خوردن به بابایی تعارف کردی... خوشمزه ترین هندوانه ی دنیا... ما ریز شده در حرکات تو ؛ و تو کودکانه در تلاشی شیرین برای برداشتن هندوانه ی افتاده بر زمینت! و باز تکرار حرکت مهربانت... دلبندم منتظرم؛ تا با دستهای سفید و کوچیکت خوشمزه ترین طعم دنیا رو بچشم طعم ناب مهربانی...طعم دست تو! خوشحالم از داشتنت...شاکرم هزاران بار جان منی ....فدات شکرگزارم خدای مهربانیها
4 دی 1390