29 اسفند...دعا
29 اسفند89بود
من ؛زنی باردار با شکمی بزرگ حامل فرشته ای که همه نگرانش بودند...ورم دست و پا...احتمال زایمان زودرس...استراحت مطلق...من و تو و بابا...چشمان نگران مادرم...خانه نشینی خانواده ام بخاطر ما...مهمان پذیری...انقباضات رحمی...سیسمونی...اهواز...
درست 29 اسفند 31 هفته داشتی...فرشته ای در من...هم نفس کوچک....تکان خوردنت...نجواهای شبانه مان...سکسکه های هر روزت...و حس خوب زندگی تازه!
هرکس مرا میدید میگفت دعا کن...برای همه...تو بارداری...دعایت میگیرد...و من دعا میکردم....برای همه...و برای تو پسر شیرینم
باهم دعا کردیم دعاهایمان یادت هست؟!......یکسال گذشت...
29اسفند90 است!
مادر شده ام!
شکر...چقدر عظیم و با شکوه است این واژه...و مقدس!
مادر که میشوی...فرمانروای احساس میشوی...دیگر خودت نیستی...
و دعاهایت...
مادر که میشوی مادرانه دعا میکنی...یعنی برای همه...و اول همه ی فرشته ها
مادر که میشوی دعاهایت شکلی دیگر دارد...
مادر که میشوی...وقتی کودک نوپایت هنوز تعادل ندارد اما پر است از استقلال و...می افتد...قلبت درد میگیرد همان جا دعا میکنی "خدایا مراقبت فرشته ها باش...همه ی فرشته ها"
مادر که میشوی...بعد از دلدادگی با فرزندت...بعد از بوسیدن و بوییدنش...همان لحظه که صدای خنده اش در گوشت میپیچد و تو پر از احساسی...."برای مادرشدن همه ی دختران سرزمینت دعا میکنی"
مادر که میشوی...همه ی بچه های اطرافت فرزندت میشود...و تو برای همه شان دعا میکنی...پاک و از ته قلب...همانطور که برای دلبندت دعا میکنی...
مادر که میشوی...دعا کن
اگر شیرخواره ات شیره ی جانت را مینوشد...همان دم دعا کن
و دعا کردم...
برای همه....همه ی همه
خدایم...مهربانترینم...
امیدم فقط تویی...میدانی و میدانم....خدا...سالی که گذشت ,بزرگی ات را با تمام وجودم حس کردم...لطفت را...نگاهت را....دستانت را....نوازششان را....و صدایت را...
خدایم حس کردم...اینکه از رگ گردن به من نزدیک تری...اینکه خیلی جاها دستم را گرفتی, پشتم بودی...و در اغوشم گرفتی...
عزیزم...خدای خوبیهایم...رحمان و رحیمم...باز هم خواهش دارم...به بزرگی ات مینگرم و کوچکیم را یاد می اورم
خدایم...ظهور صاحب حق و حقیقت...خوشبختی و شادی و سلامت خانواده ام؛ دوستان و نزدیکان...عزت و طول عمر مادران و پدران سرزمینم...سه نفره شدن خانواده های دونفره...و
وسلامتی و شادی تمام کودکان عالم
و مبینم...
خدایا من در این کودک خلاصه شده ام....دیوانه اش هستم...همین کودکی که امده است تا یادم بیاورد عظمتت را....همین کودکی که مرا به تو نزدیک تر کرده...هر حرکت نویی که انجام میدهد شکرانه اش برزبانم جاری میشود...بالندگی اش, قدرتت را به رخمان میکشد...و آیتی است برایم از سوی تو!
به خودت میسپارمش و ایمانت دارم....توکل میکنمت...و میدانم نگهدارش هستی...دلم به تو گرم است
خدایم سال نو باز هم کنارم باش...مثل همیشه...
و این یکسال...چه زود گذشت اما نیک...سخت اما شیرین...
تقدیرتان پر از شادی و نیک بختی....
بهارهای زندگیتان سرشار از عطر نفسهای دلبندتان....
عیدتان مبارک.
التماس دعا......