مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

برف می اید...

  برف... برف می اید! چقدر این واژه را دوست دارم در هر فصلی که اسمش می اید اولین چیزی که به ذهنم میرسد پاکی ست... و تو برفی برای من پاک... روحت...نگاهت...لبخندت...اشکهایت همه پاک اند زمستان کودکی ام پر از انتظار برای باریدنش بود... و زندگی من بهاری داشت که گلش چون برف سپید بود و پاک. دانه ی برفم ارزو میکنم سرشتت همچو برف پاک باقی بماند... می بینی چه ارام و بی صدا می اید می بینی برایش فرقی نمی کند کجا می نشیند؛فقط باید سرد باشد  اما سرانجامش در زمین است پسرم...مبینم همه ی اینها نشانه های خوب زیستن است امروز با هم رفتیم کنار پنجره... و چه ارامشی داشتم ؛ تماشای برفه سرد و لم...
11 بهمن 1390

اول تو...

  بند نمی اید دوست داشتنت... مثل انکه شاهرگ احساسم ؛ بریده باشد! دارم با لپ تاپ کار میکنم....دوتا دست کوچولو رو پشتم حس میکنم از کمرم میگیره و بلند میشه و اروم تو دلم میگم یاعلی....برمیگردم و دوتا چشم معصوم میبینم و لبخندی که برای من همه چیز است توی اشپزخونه مشغولم...دوتا دست کوچولو پاهامو میگیره و کم کم بلند میشه و دستاشو محکم تر میکنه...و بالا رو نگاه میکنه...و من از بالا دوتا چشم معصوم و یه لبخند ناز و زیر گردن سفیدت رو میبینم....اخ فدات توی اتاقم دارم به کارام میرسم...یه صدای ناز میاد یه ملودی خاص...برمیگردم و تو چارچوب در یه پسر کوچولوی دوست داشتنی و دوتا چشم معصوم و یه لبخند بی نظیر....و دوباره صدام میکنه م...
11 بهمن 1390

4...

  و صدف دهانت هر روز زیباتر میشود... یک مروارید دیگر؛ این بار از بالا, چه خوشبوست این صدف...اخ که عطر دهانت مستم میکند...از خود بیخود میشوم پر میکنم ریه هایم را و دمی عمیق...........کاش باز دمی نبود... میخواهم بویش را ثبت کنم...کسی میداند کجا؟؟! کاش در خاطرم بماند... ٤مرواریدت را دوست دارم...لبخندت زیباتر و زیبانر از پیش شده زیبای من و این بار در خانه ی پدری... عاشقم...بی حد و مرز خدایا به تو میسپارمش ...
8 بهمن 1390

قدم...

ان کس که قلب خاکی اش را سنگفرش قدمهایت میکند... " منم "   مبارکت باشد نمیدانستم اینقدر لذت دارد.... لذته روز تولدت را برایم تداعی کرد... هرقدمی که برمیداشتی با ارامش بود...دستت را از میز جدا نمیکردی و ارام جابجا میکردی فقط به رسیدن به هدف فکر میکردی، افتادن برایت مهم نبود، و بالاخره میز را کامل دور زدی.... با هر قدمت  شکر کردم بزرگم را برای این نعمت.... الحمدلله تو قدم های کوچک برداشتی و من باهر قدم برایت ارزوهای بزرگ کردم و با هرقدمت خودم را محکم تر کردم...برای بزرگ تر شدنت...بالندگی ات پیاپی ماه دلم پسرم ؛ امیدم قدمهایت محکم...راهت درست... ماشاالله .....تو همان کوچک دیروزی... ...
5 بهمن 1390

سه دندانه...

سلام بر سومین دانه ی مروارید خوش امدی ممنون ارام امدی نکند عزیزتر از جانم را اذیت کنی تو هم کنار دومرواید دیگر جایت را باز کردی و پسرم سه دندانه شد... سه دندون من دوستت دارم تا همیشه دایی کوچولو مژده اشو داد....  
4 بهمن 1390

برگشتیم...

سفراین بارمان هم عالی بود و عالی تر از همیشه... پر بود از لحظه های بیاد ماندنی....وتکرار نشدنی پر بود از دعاهای ناب برای اینده ... پسر جنوبی من تقدیر را میبینی؟! ما کجا و جنوب همیشه خونگرم کجا... تو... هدیه ی ان دیاری... و چه زیبا تقدیری دیگر ...این بار برای....؛ اب و هوای زادگاهت چه خوب به تو میسازد... شیرینیت دوچندان....نه صدچندان شده و کارهای جدیدت که همه حکایت از مرد شدنت را دارد کوچکم. وباز هم برگشتیم ... برگشتیم تا انتظار دوباره معنا پیدا کند ...و دلتنگی رنگ بگیرد گرچه دلم از همان لحظه که هواپیما اوج گرفت تنگ شد... تنگ مهربانی های مهربانانم....تنگ با هم بودنمان....تنگ شریک بودن در لذت از تو ب...
4 بهمن 1390

تو را دارم....

پر از توام ! به تهیدستی ام نگاه نکن... مگو هیچ ندارم ببین...بشنو صدای قلبم رو شنیدی....با هر تپش تو را میخواند نفسهایم بوی تو را میدهد دستهایم تن لطیف تو را میخواهد نگاهم جز زیبایی در تو نمیبیند ببین دلبندم من تو را دارم ....   نفسمی بخدا   چهاردست وپارفتنت... یا علی مدد ژست ناز تو......من فدای این فیگورت....عشقممممممی جان دل مادرییییییییی فداتتتتتتتتتت بشم با جون و دل   خدایا امیدمی کاش لبخند مهمان همیشگی لبهای فرشته های پاک زندگی باشه خدایا رانیا دلتنگ باباییشه خدایا صدای قلب فرشته کوچولوت رو بشنو دعاهای مادر...
28 دی 1390

جِشن مرواردیها

مروارید کوچولوی مامان مرواریدهات مبارک جشن تو.....مبارکت باشد   حرکت جدید تو.....موش میشی....وقتی ذوق میکنی....و لوس میکنی خودتو.....فدات شیطون مامان....فدات میخواستم مرواردیدهات تو عکسای جشنت پیدا باشه که بود.....کیف میکنم میبینم..... وهدیه هات.... ایشالا همه دندونات رو راحت و با ارامش دربیاری.....منتظرشونم شاد و سالم باشی....جگرگوشه ام دوستت دارم خدایا شکر... ...
28 دی 1390

مبارکت باشد...مبارکم باشد

و تو باز هم بزرگتر شدی پسرم فدای قد و هیکلت بشم مادر چهار دست و پا رفتنت مبارک عاشقتم....عاشق اون وقتی که نشسته بودی و ارده کردی حرکت کنی؛ دستهای بهشتیت رو روی زمین گذاشتی...دیگه ارنج  هاتو خم نکردی... زانوهاتو روی زمین حرکت دادی و شروع کردی به حرکت...صدای قلبم  رو میشنیدم... دیگه شکمت رو روی زمین نذاشتی...پسر قوی من سجده کردم همون لحظه... ماشاالله به تواناییت به بالندگیت... ناز دلکم؛ هربار که حرکتت رو تکرار میکنی و مصرانه خودت رو به هدفت میرسونی....باز هم هیجانی توصیف نشدنی سراغم میاد و من باز هم شکر میکنم افریدگارت رو... برای من شگفت اورییییی تا همیشه....تازه ای ...نو.... نمیدونی چقدر دوستت دارم....
25 دی 1390