تاتی...تاتی
تاتی...تاتی...یه پا جلو این یکی...حالا نوبت اون یکی..افرین پسرم
خم میشوم دستهای بهشتی ات را میگیرم...پاهایت...چقدر کوچکند....پاهای کوچکت بین پاهای من...و حرکت میکنیم
قدمهایم را با تو تنظیم میکنم...تاتی تاتی...صدای ذوق کردنت می اید...هنوز قدمت کامل نشده قدم بعدی!
مقصد؛ اتاق محبوبت...بیشتر خم میشوم تا لبخندت را ببینم...تا در خاطرم ثبتش کنم...برای روز مبادا !!!
تاتی تاتی ...برایت شعر میخوانم و تو همراهم میشوی سرت را بالا می اوری...چشمانت چقدر از این زاویه جذاب تر است میخندی برایم و ....
و من حسی توصیف نشدنی دارم...
تاتی تاتی... دستانت را محکم گرفته ام...از این بالا نگاهم به پاهای کوچکت است...پاهایی که میخواهند قدمهای بزرگ بردارند...میخواهند راه درست را تا اخر طی کنند میخواهند بزرگ باشند...
امروز من دستانت را گرفته ام...امروز من پشتت هستم....برای فردایت دعا میکنم...فردایی که شاید...
یادت باشد امروزت ,فردایت , همیشه ات؛ یکی پشتت هست...یکی دستت را میگیرد...یکی با تو همقدم است تا محکم شوی تا قدمهای بزرگت به موفقیت برسد....یکی همیشه کنارت هست چه من باشم یا نباشم...از رگ گردن به تو نزدیک تر است...دل که بدهی...ایمان که داشته باشی...حضورش را حس میکنی...و دلت گرم میشود...توکل میکنی و قدمهایت را برمیداری!
یادت باشد پسرم...او همیشه کنارت هست...ومن اسوده ام...
او کنارت هست و من دستهایت را رها میکنم...
تاتی ...تاتی...خسته شدی نشستی و دستانم را رها کردی ...راهت را با چهاردست و پا ادامه دادی و خودت را به اتاقت رساندی....برگشتی ومن را نگاه کردی...چه میخواستی بگویی؟؟
لبخندت...چرا وقتی میخندی چشمانت هم میخندند و من چقدر این لحظه را دوست دارم....آی زمان متوقف شو....اینها لحظه های تکرار نشدنی است!
و من سرجایم ایستاده ام...به روزی فکر میکنم که تو مستقل میشوی و مثل امروز خودت ادامه ی راهت را خواهی رفت...بدون من! اما بگویمت دعایم تا نفس میکشی بدرقه ی راهت است...و خدا...
چقدر خوب است خدا را دارم...چقدر ارامش دارم...اینکه میتوانم تو را به او بسپارم...ایمان دارم او بهتر از من مراقبت خواهد بود
به امید روزی که کوچکم مردانه راه برود...راه راست
دوستت دارم مبین....
توضیح:عکس برای چهارماهگی است.....اولین تاتی من و مبین