این روزهای ما...دو...
چقدر این روزها نوشتنم می اید...
حالم دست خودم نیست!
حس خوبیست...شاید هم اندکی غریب...
هرروز تکرار من و تویی دوباره...هر روز...
و جالب این پرسش دیگران است" تو خونه حوصله ات سر نمیره؟"
کدوم خونه رو میگید؟ خونه ی شما ؟؟ بله بیشتر از ساعاتی حوصله ام سر میرود...اما
اگر منظورتان همین خونه ی عشق است, نه!!!
اخر اینجا هر روز کلی اتفاق نو میافتد...اینجا بوی تازگی میدهد...بوی بهشت...آه یادم نبود فقط من این بو را حس میکنم...چون مادرم
اینجا کودکی هست در شرف ده ماهگی...و من مادرش هستم
و همین فرشته ی پاک داستان هر روز ما را میسازد...همین کودک هر روز برنامه ای جدید برای ما دارد...
فهمش الحمدلله هر روز بیشتر و بیشتر از روز قبل میشود....و همین مسئولیت ما را بیشتر و بیشتر میکند
فرشته ی من راهش به سوی بالندگی است و همین یعنی بیشتر مراقبم باشید...پرورشم دهید...شکوفایم کنید
دلبندم این روزها معنی حرفهایمان را کامل درک میکند...و پاسخی میدهد متناسب...خواه با رفتارش و خواه با کلامی که معنا دارد...شاید زیرنویس...که به زبان کاملا مادرانه است و خواه با نگاهش که عاشقش هستم!
بهمان میگوید ابه و این یعنی رفع نیاز...میگوید ماما و بابا و این یعنی اوج تکامل...یا گوشی تلفن می گوید ایو(الو) و این یعنی تکرار ما...به چیزهای داغ(چای بخاری شومینه اتوو...)میگوید هوفففففففف و این یعنی درک...میگوید اه و اخم میکند چون اینه ای کوچک... میگویه هبه و این هبه کلی معنا دارد....و میگوید ااااا با کسره بخوانید؛ به هرچیز تازه و نو ای میگوید ا ...از خواب بیدار میشود میگوید ا...و چیزهای که اسمش را یاد داده ایم و میداند اما ما حواسمان نیست نشانمان میدهد و میگوید ا...یعنی حواستان به من باشد من تمام حواسم به شماست...
پاسخمان را میدهد...لوستر کو؟؟بالا را نگاه میکند....تابلو کو؟؟با چرخش سر و اندکی تامل نگاهش میکند و بعد ما را....ساعت کو؟؟دین دین دین! سریع پیدایش میکند و لبخندی پیروزمندانه و کمرش را خم میکند وادارمان میکند برویم کنارش ...تو تو کو؟؟ و انواع توتو ها را نگاه میکند از تابلوی بزرگی که ٨پرنده ی کوچک اندازه ی بادام دارد تا جغدی که زیر میز تی وی است....ماشینت کو؟؟بیب بیب! سرش را کج میکند چشمهایش طول راهرو را میرود تا به ما بگوید میداند توی اتاقش هستند...دایی کو؟؟ و عکس دایی روی یخچال خانه...که هنوز نمیدانم عکس را به حافظه سپرده یا عروسکهای اهن ربایی روی یخچال را....مامان بابا کو؟؟ عکس عروسی داخل اتاق که فقط بابایی را میشناسد و لبخندی حاکی از عشق به پدر....اینها یعنی حواستان باشد من معنای کلامتان را میدانم درک میکنم!
مبینم؛ جانم
حواسم به تو هست...تمام حواسم...
این روزها عجیب عجله دارد...میخواهد ده ماهه شوی...
بگذار محکم تر از پیش به خود بفشارمت...
بگذار بیشتر در اغوشم باشی که این روزها ناز تو است و نیاز من
تو شیره ی جانم را با ارامش بخور...من هم میخواهم از چشمانت سیراب شوم
از گرمای دستان بهشتی ات که بازی گوش شده اند
آی زمان اندکی صبر...هنوز سیراب نشده ام...!
خدایا حواسمان به تو هست....تو هم حواست به ما باشد!
شکر...