سبز...آبی...تو
بالاخره رفتیم شمال... باتو! عالی بود....لذت بردم...کیف کردم... نه اینکه سخت نبود...بود...ولی..لحظه های با تو بودن همه رو می ارزید شیرین تر از جونم... سبز... دوست داشتم هوای بهاریه شمال رو با تو نفس بکشم نفسم...کشیدم....من بازدمهای تو رو عمیق نفس کشیدم....اخ که بهاری ترین نفسم بود! .همیشه سبزی جنگلهای گیلان رو دوست داشتم....و اینبار با تو...سرمون رو از پنجره بیرون بردیم و منظره ی زیبای سبز بهار رو دیدیم....تو هر بار توتو میدیدی و خوشحال میشدی... آبی... دریا...ابی تر شده بود....از همان جایی که ما ایستادیم...از همان جا شروع میشد تا به اسمون میرسید... تو دریا رو میدید...از حرکت موج ها لذت میبردی...و بیشتر ...