عید امسال
عید امسال...
بهاری تر بود....سبز تر بود...فرق داشت
ما هم فرق کرده بودیم...
قصد سفر کردیم و ساکمون رو بستیم....و یه ساک کرمی کوچیک
ماشینمون امسال..پر بود
یه صندلی ماشین...کالسکه...رختخواب...یه جعبه اسباب بازی...یه سبد ابی پر از سرلاک و اب جوشیده و بیسکوییت مادر وقطره های مورد نیاز و رنده ی کوچولو و ظرف غذا ولکه بر لباس و....
و فقط دوتا صندلی جلو مال من و بابا بود..
حرکت کردیم...تو بهترین همسفر ما بودی...بهترین!
لذت بردیم نه فقط از طبیعت...از تو که زیبایی افرینشی...از کیف کردن تو موقعی که سرتو از شیشه ی ماشین بیرون میبردی و از بادی که به صورتت میخورد لذت میبردی و برای خودت اواز میخوندی...و چقدر این کارت منو یاد خاله ندا مینداخت
لذت بردیم از شیطنت پسرونه ات از اینکه منتظر فرصت بودی جای بابایی رو بگیری و پشت فرمون بشینی و از روشن خاموش کردن چراغها بخندی و برف پاک کن رو اینقدر بالاپایین ببری که خراب بشه و بهم گیر کنن..از نگاههایی که تو اینه میکردی...از پریدن موش موشکی ات به جلو و عقب...زیر پا و بالای سرمون...ایستادنت توی صندلی ماشینت
لذت بردیم نه فقط از جوونه زدن گلها که از روییدن هشتمین صدف دهانت...حالا شدی چهارتا بالا چهارتا پایین
عشق کردیم نه فقط با چهچه پرنده ها...از صدای مهربون و ناز تو که زیباترین سمفونی دنیاست...بابا...توتو...دد...بیده...ابه بده...اته...آدا...و تکرار اهنگ کلام ما
نمیدونی چه کیفی داره وقتی میرفتیم سفالهای همدان رو میدیدم و تو به تمام مجسمه های عروسکیش عکس العمل نشون میدادی و میگفتی بیده....بیده
عاشق شدیم نه فقط از دیدن زیبایی های بهار....از دیدن تو توی لباسهای عیدانه ات....و همونجا دیدن روی ماهت رو تو لباس دامادی ارزو کردم
بالیدیم از تقلید سریع و زیرکانه ات...از الگوبرداری ات....از تکرار ما....از لبخند پیروزمندانه ات...از نگاهت که تایید میخواست...تشویق میخواست
مست شدیم...مسته مست...از بوسه هایی که خودت تقدیممون میکنی....بدون اینکه بگیم...و این یعنی تو پر از احساسی...تو میدونی چقدر دوستت داریم...چقدر کیفت رو میبریم....و پاسخ میدی
خوشحال بودیم از اینکه عکسهای دو نفره امون سه نفره شده...و یه رم ١٦ گیگ رو یکبار خالی کردیم و دوباره...
مشغول بودیم با بازی هایی که تو دعوتمون میکردی...کلاغ پر...توتو پر...و انگشت سه سانتی تو....لی لی حوضک و کف دست کوچکیت...دالی دالی و چشمای نازت
شیرینی جان ما....دلبند ناز...مبینم
عید امسال فرق داشت ...برامون خیلی مهم نبود کجا میریم...تو بودی و این برامون کافی بود
هر لحظه اش...هر ثانیه اش تو بودی...نفس هات توی هوای بهار....منو از خود بی خود میکرد...
فشارت میدادم به خودم...سفت بغلت میکردم و تو راضی بودی میخندیدی...میبوسیدیم...
باهم رو سبزه ها دراز میکشیدیم...میوه های بهاری بهم میدادیم...به چشمای هم زل میزدیم و من دوباره میرفتم تا بیکران....
عید امسال عالی بود...از خدا خواستم همیشگیش کنه...
از خدا خیلی چیزا خواستم...خیلی چیزا برای همه چیزم....برای تو....تویی که همه ی منی...منی که نفسم به نفسهات بنده
شکر مهربونترین مهربونا.....
راستی دید و بازدید هامون هم امسال دیدنی بود....دیدنی بود با وجود یه پسر کوچولوی پاک و شیطون که فرصت اجیل خوردن و...رو ازت میگیره تا تو یه فرصت دنیاشو کشف کنه...فدات بشم من
ادامه مطلب عکس دارد......