مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 9 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

عید امسال

1391/1/21 2:07
نویسنده : مامان هدي
771 بازدید
اشتراک گذاری

عیدتو...عید من

 

عید امسال...

بهاری تر بود....سبز تر بود...فرق داشت

ما هم فرق کرده بودیم...

قصد سفر کردیم و ساکمون رو بستیم....و یه ساک کرمی کوچیک

ماشینمون امسال..پر بود

یه صندلی ماشین...کالسکه...رختخواب...یه جعبه اسباب بازی...یه سبد ابی پر از سرلاک و اب جوشیده و بیسکوییت مادر وقطره های مورد نیاز و رنده ی کوچولو و ظرف غذا ولکه بر لباس و....

و فقط دوتا صندلی جلو مال من و بابا بود..

حرکت کردیم...تو بهترین همسفر ما بودی...بهترین!

لذت بردیم نه فقط از طبیعت...از تو که زیبایی افرینشی...از کیف کردن تو موقعی که سرتو از شیشه ی ماشین بیرون میبردی و از بادی که به صورتت میخورد لذت میبردی و برای خودت اواز میخوندی...و چقدر این کارت منو یاد خاله ندا مینداخت

لذت بردیم از شیطنت پسرونه ات از اینکه منتظر فرصت بودی جای بابایی رو بگیری و پشت فرمون بشینی و از روشن خاموش کردن چراغها بخندی و برف پاک کن رو اینقدر بالاپایین ببری که خراب بشه و بهم گیر کنن..از نگاههایی که تو اینه میکردی...از پریدن موش موشکی ات به جلو و عقب...زیر پا و بالای سرمون...ایستادنت توی صندلی ماشینت

لذت بردیم نه فقط از جوونه زدن گلها که از روییدن هشتمین صدف دهانت...حالا شدی چهارتا بالا چهارتا پایین

عشق کردیم نه فقط با چهچه پرنده ها...از صدای مهربون و ناز تو که زیباترین سمفونی دنیاست...بابا...توتو...دد...بیده...ابه بده...اته...آدا...و تکرار اهنگ کلام ما

نمیدونی چه کیفی داره وقتی میرفتیم سفالهای همدان رو میدیدم و تو به تمام مجسمه های عروسکیش عکس العمل نشون میدادی و میگفتی بیده....بیده

عاشق شدیم نه فقط از دیدن زیبایی های بهار....از دیدن تو توی لباسهای عیدانه ات....و همونجا دیدن روی ماهت رو تو لباس دامادی ارزو کردم

بالیدیم از تقلید سریع و زیرکانه ات...از الگوبرداری ات....از تکرار ما....از لبخند پیروزمندانه ات...از نگاهت که تایید میخواست...تشویق میخواست

مست شدیم...مسته مست...از بوسه هایی که خودت تقدیممون میکنی....بدون اینکه بگیم...و این یعنی تو پر از احساسی...تو میدونی چقدر دوستت داریم...چقدر کیفت رو میبریم....و پاسخ میدی

خوشحال بودیم از اینکه عکسهای دو نفره امون سه نفره شده...و یه رم ١٦ گیگ رو یکبار خالی کردیم و دوباره...

مشغول بودیم با بازی هایی که تو دعوتمون میکردی...کلاغ پر...توتو پر...و انگشت سه سانتی تو....لی لی حوضک و کف دست کوچکیت...دالی دالی و چشمای نازت

شیرینی جان ما....دلبند ناز...مبینم

عید امسال فرق داشت ...برامون خیلی مهم نبود کجا میریم...تو بودی و این برامون کافی بود

هر لحظه اش...هر ثانیه اش تو بودی...نفس هات توی هوای بهار....منو از خود بی خود میکرد...

فشارت میدادم به خودم...سفت بغلت میکردم و تو راضی بودی میخندیدی...میبوسیدیم...

باهم رو سبزه ها دراز میکشیدیم...میوه های بهاری بهم میدادیم...به چشمای هم زل میزدیم و من دوباره میرفتم تا بیکران....

عید امسال عالی بود...از خدا خواستم همیشگیش کنه...

از خدا خیلی چیزا خواستم...خیلی چیزا برای همه چیزم....برای تو....تویی که همه ی منی...منی که نفسم به نفسهات بنده

شکر مهربونترین مهربونا.....

راستی دید و بازدید هامون هم امسال دیدنی بود....دیدنی بود با وجود یه پسر کوچولوی پاک و شیطون که فرصت اجیل خوردن و...رو ازت میگیره تا تو یه فرصت دنیاشو کشف کنه...فدات بشم من

 شکوفه ی بهارم

بهارم...

ادامه مطلب عکس دارد......

 

بای بای تو

 

تو زیبایی طبیعتی

ابو علی سینا

بابا طاهر....همدان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

الیسا
20 فروردین 91 8:55
مبین کوچولو من همیشه بیادتم علاوه بر نازی ذاتیت نمی دونم شاید به خاطر نزدیکی تاریخ تولدت به محمدصادقه هم هست ... عزیزم اولین عیدت مبارک ... همیشه سالم و شاد در کنار مادر مهربون و پدر گرامیت ...

هدی جون خیلی خوشحالم که عید بهتون خوش گذشته ... همیشه برقرار باشی در کنار کاشف کوچولوت


ممنون الیسای خوبم
جیگر محمدصادق ناز رو برم من که اینفدر دوسش دارم
ندا مامان نيايش
20 فروردین 91 10:22
سلام . اميدوارم سال خيلي خوبي رو آغاز كرده باشين . هميشه شاد باشين و موفق .
ضمنا خيلي خيلي زيبا مي نويسين . ممنون از ذوق سرشارتون .
دوستون داريم من و نيايش ...


ممنون عزیزم...ببوس نیایش عزیز رو
سمیرا مامان آنیتا
20 فروردین 91 10:55
چقدر خوب که عید امسال این قدر خوش گذشته .. ایشالا همیشگی باشه
مبین جان زرنگی ها خاله .. آنیتای یکساله من همش دو تا دندون موشی داره مبارکت باشه هشتمیش



ایشالا سمیرای مهربونم برای شما هم همینطور
شادي
20 فروردین 91 11:00
پسرك بهاري،اولين بهارت مبااااارك.

اخ كه چه كيفي ميده،بــــهار ...
با حضـــور اين فرشته هاي اسموني.

اين فرشته ها زمستون و هم بهار ميكنن.



واقعا....
ممنون عزیزم
صوفی مامان رادمهر
20 فروردین 91 11:38
ای که قلبون این هم سفر ناز کوچولو برممممممممم من که انقدر خوش سفره... مثل ما... ما که دیگه کم مونده بود چمدون خودمونم بذاریم زیر پامون


وای که چقدر دلم برای کامنت هات تنگ شده بود....
اره دیگه ما همسفر اینا بودیم
مونایی
20 فروردین 91 13:55
عزیزم که تو انقدر دلبری می کنی از پدر و مادرت .


ممنون.....)))
خاله کوثری...
20 فروردین 91 17:07
اله قربونت بره...همسفر...
واااای ک به منم چقد خووووش گذشت عید امسال در کنار اله دشندا...
هر چند دیدار,خیلی کم بووود ولی از فرصت استفاده کردم...با این زمان کم باهات بهترین لحظات رو گذروندم...انشاال...هرساله با هم باشیم {همسفر فنچولو...}بازم عکس............


به مابیشتر خوش گذشت مهربونترین
الهه مامان گلسا
20 فروردین 91 19:53
قربون این دلبر کوچولوی شیطون
خداروشکر که همه چی با مبین عالیه
از بس فرشته است این پسر مهربونم
ایشالا همسفرتون باشه تو مکه و مدینه



وای فدات شم چه دعای نازی کردی
همینطور برای شما با گلسای گلمممممم
مامان رانیا
21 فروردین 91 13:19
چه سفره خوشگلی
به به چه پسر ملوسی اهواری یا تهران خاله داره می یاد تهران می خواد این وروجکها رو ببینه


به به چه خبر خوبی..........تهرانم....کی میای گلم
مامان فرهام
22 فروردین 91 16:54
وای خدای من عید اومده بودید شهر ما ، باور کن اگه می دونستم حتما ترتیبی می دادم تا فرهام و مبین همدیگه رو ببینن ...


همدانی هستید عزیزم....وای کاش میدیدم همو
ببوس فرهام جیگر رو
مامان آراز
22 فروردین 91 17:01
وای خاله جوووووووووون چه بزرگ و آقا شدی

خوش گذشت عزیز من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


شاااااااااد باشی


خیلی ....ممنون عزیزم
مریم مامان ستایش
23 فروردین 91 20:24
مبین جونم عیدت مبارک خاله جون.همیشه به سفر.قلبونت برم که انقد نازی ماشالله با این مامان با احساست حال می کنی ها.هدی جون با اجازت لینکتون میکنم و یه سری از نوشته هاتو تو وب ستایش گذاشتم آخه خیلی از قلمت و ابراز احساست خوشم میاد.امیدوارم ناراحت نشده باشی اگه دوست نداشتی بگو تا پاکشون کنم.ممنونم
نسرین مامان بردیا
26 فروردین 91 2:06
عزیزیم... ما هم اصالتا همدانی هستیم... دو سه روزی هم همدان بودیم... چه خوب که بهتون خوش گذشته... ما که فرار کردیم