مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 7 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

روزی...روزگاری

1391/1/28 1:53
نویسنده : مامان هدي
405 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش پای صحبتهای یک پدر نشسته بودم...

مهربان...

مثل همه ی پدرهای دنیا...

از بچه هایش میگفت...بچه هایی که امروز قد کشیده و برای خودشان کسی شده بودند...

پرسیدم...از کودکیشان...باز هم :چقدر دوستشان داشتی...همه را اندازه ی هم؟؟

و او گفت...از موهای طلایی و فر پسرش که روی شانه هایش میریخت...از مهربانی و ناز و ادای دخترش...از پسر بزرگش و غرور کودکانه اش که عاشقش بود و باید پسرک 5-6 ساله را اقا صدا میکرد...از بچه هایش گفت...

وقتی داشت از کودکیشان حرف میزد میخندید...لبخند شیرینی داشت...و گفت همه را یک اندازه دوست داشتم...میگفت هرکدام شیرینی خودش را داشت!

میگفت تمام تلاشم را برایشان کردم...تمام تلاشم را!!!

خالصانه و بی توقع...

امروز انها موفق اند...و مسیری رو به پیشرفت دارند...

باز هم پرسیدم...عشقتان چه؟ باز هم همانطور عاشقانه دوستشان دارید...باز هم مثل کودکی؟؟

و جوابش برایم جالب بود...

گفت...امروز که هر کدامشان قد کشیده اند و از من بلندتر شده اند...امروز که برای خودشان کسی شده اند....امروز که مادر و پدر شده اند...امروز که موهای من سفید شده...امروز که کمرم خم شده فقط میخواهم احترامم را داشته باشند همین!

وای خدا میداند که این حرفش چقدر به دل نشست...

این تاکیدش بر روی احترام در رفتار ...سخن...منش...کار...زندگی

شاید دلش کمی ازرده بود..از پسر جوانش که صدای زیبا و مردانه اش را بلندتر از صدای پدرش میبرد تا چیزی را بفهماند...نمیداند...هیچ نمیداند...از احترام نمیداند از دل پدرش نمیداند...چون هنوز پدر نشده!

و دلش ارام بود...از پسرک مغرور دیروز که امروز پدر شده...از حفظ حرمت بینشان...برایش دعا میکرد...برای فرزندش ...دعای خیر و این یعنی بیمه شدن!

...در دل ارزو میکرد...بهترین ها را برای دخترش...و باز هم سفارش به احترام به مادر...

همه ی فرزندانش..هنوز نگرانشان بود...هنوز مثل کودکی دوستشان داشت...ولی هرکدام را یک جور...امروز هر کدام را نه بخاطر شیرینی شان...که بخاطر نوع رفتارشان ؛بیشتر دوست داشت....ولی برای همه شان دعا میکرد یک دعای ناب پدرانه!!!

دلش میخواست روزگار تا همیشه بر وفق مرداشان بگذرد....و هروز همین را دعا میکرد.

کاش بچه ها زود بفهمند...زود بدانند...مادر و پدر عشقشان بی توقع ترین عشق دنیاست و فقط احترام پاسخ این عشق خدایی است

کاش زود بفهمند...روزی...روزگاری خودشان هم پدر و مادر میشوند....

من و پدرت...هردو وقتی تو بدنیا امدی تازه فهمیدیم کجای دنیا ایستاده ایم

تازه فهمیدم مادر یعنی چه...و بوسه ای که بعد از تولد تو بر دستان مادرم زدم با تمام بوسه هایم فرق داشت....این بوسه ی یک مادر بر دستان مادرش بود...

و پدرت...امروز...بیشتر از قبل هوای پدرش را دارد...خیلی بیشتر...

مبینم؛ برایت ارزو کردم بزرگی را...پدری را...درک را...

نمیدونم منظور رو رسوندم یا نه مبین...اگر خواستی...شاید روزی مفصل تربرایت گفتم...

خدایا سایه ی همه ی پدر و مادرها مستدام...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

بانو
28 فروردین 91 8:30
اميد كه فرزنداني داشته باشيم با قدرت درك جايگاه پدر و مادر...........


چه دعای قشنگی
ممنون بانوی مهر...

شیوا
28 فروردین 91 12:27
تو مجبوری هر سری این اشک ما رو در بیاری؟؟
یهو دلم خواست برم دست مامان و بابام رو بوسه بارون کنم..
.

ممنونم هدی که بهم تلنگر زدی








شیوای مهربونم گریه ات از سر شوق تا همیشه
برای خودمم تلنگر بود
خیلی مهربونی دوستم



رويااااااااااااا
28 فروردین 91 15:26
سایه ی همه ی پدر و مادرها بالاي سر بچه هاشون باشه .....

....همچنين سايه شما وهمسر گراميتون.برسر مبين عزيزم

اميد وارم همينطور كه صادقانه مينويسي تو تربيت مبين هم كوشا باشي مامان مهربون.....ميدونم كه هستي


ممنون رویا جون
من تمام تلاشم رو میکنم....ایشالا صالح باشه...
شادي
28 فروردین 91 23:03
اميــــــــــــــــن...
سمانه مامان کیمیا
29 فروردین 91 1:28
چیزی نمیتونم بگم ......فقط 100 درصد با شیوا موافقم هدی
صوفی مامان رادمهر
30 فروردین 91 9:22
می دونی تازگی ها وقتی می خوام بیام پیش تو و مبین چی کار می کنم؟ از بس که هر وقت متنای تو رو می خونم یهو یخ می کنم و موهای تنم سیخ می شه یه پارچ آب جوش می ذارم کنارم خالی می کنم رو سرم بلکه جواب بده ... امروز که رفتم خونه مون دست مامان و بابام رو می بوسم... خوش به حال مامان و بابات... خوش به حال مبین به خاطر داشتن تو


صوفییییییییییییی خیلی برام عزیزی خیلی!
نکنه دیگه نیای...
کتش بتونم حق فرزندی رو ادا کنم....ببوس وروجک معصومت رو

سپید مامان علی
9 اردیبهشت 91 13:36
هدی جون یک دفعه نشده متن های زیبایت رو بخونم و گریه نکنم ....چقدر با احساس می نویسی ...چقدر از دل می نویسی....امیدوارم همه ما بتونیم قدر پدر و مادرهایمان رو اونجوری که شایسته هستند رو بدونیم....امیدوارم که سایه پدر و مادرت همیشه بالای سرت باشه و سایه خودت و همسرت بالای سر مبین عزیزم


ممنون عزیزم ایشالا....