وجود نازکت...
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد....وجود نازکت ازرده گزند مباد
کوچولوی من....
چرا خوب نمیشی...
من؛ خیلی صبورم...خیلی محکمم ولی...
ولی نمیدونم چرا در برابر تو کم میارم...نمیدونم چرا وقتی بالا میاری و بعدش گریه میکنی...وقتی میخوام دلداریت بدم که نه مامانیی هیچی نیست صدام میلرزه...چرا قلبم تند میزنه...چرا چشمام پر از اشک میشه...
نمیدونم چرا شبا وقتی سرفه میکنی...میپرم و با هر سرفه ات سینه ام درد میکنه...و همون نصفه شبی تو گوشت میگم جونم جونم...و تو با ناله اروم میشی...
نمیدونم چرا چند روزی که هیچی نخوردی ...دلم میگیره...
زود خوب شو...دوبار بردمت دکتر...
اولین امپول زندگیت رو زدی....
زود خوب شو...کوچک محکمم...زود خوب شو و فکر دل مادرانه ی من رو هم بکن!
تنهام...و این سخت ترش میکنه...
نمیخوام هیچ وقت....هیچ لحظه...هیچ ثانیه ای ,وجود نازکت رو اینطور ببینم...
نفس بهاری من....عاشقتم...
اخه تو همه ی منی..
خدا جونم....بازم به خودت میسپارمش