zoro
این روزها ما زورو شده ایم
مامان زورو و بابا زورو...!
خیلی مراقبت هستیم.... دوچشم داریم...چهارتا قرض گرفته ایم!
و چندتایی پشت سرمان...
گوشمان تیزترین گوش دنیا شده است...و چشممان دوربین دار!
پاهایمان سرعت یک دونده را پیدا کرده است و دستهایمان دراز و قوی!
فرقی نمیکند اشپزی کنم یا فیلم ببینیم ...تو ملکه ی ذهنی!
فقط یک لحظه ...
و صدای تو ؛
رد صدای شیرینت را که بگیریم...یا پشت بخاری پیدایت میکنیم
یا زیر میزگیر افتادی.....یا بین مبل...یا گلدان بزرگ و چوبی را انداخته ای روی خودت
یا توپت افتاده زیر تخت پارکت...یا نمیتوانی در کابینت را باز کنی...یا دستت لای کشو گیر کرده...یا میخواهی چیز بزرگی را از جای کوچک بیرون بکشی...یا تختت را میخواهی...با سیم های تی وی و لب تاب دور پاهایت پیچیده...یا اویز تخت را انداخته ای رو سرت...یا درپوش چاه اشپزخانه حرفت را گوش نمیدهد...یا...
و خیلی یا های دیگر!!!
به سرعت زورو میرسیم و نجاتت میدهیم...
و لحظه ی بعد از نجات را دوست دارم...حتی اگر چشمت اشکی باشد؛ برمیگردی و با تعجبی شیرین به صحنه ی اتفاق نگاه میکنی و میگویی ا...با کسره بخوانید.
دنیا را کشف کن پسرم...اما با احتیاط...
من زورو ...بابایی زورو...تو مراقب باش کوچولو!
خدایم تو از همه ی زوروها قوی تری....در پناه خودت