سبز...آبی...تو
بالاخره رفتیم شمال...
باتو!
عالی بود....لذت بردم...کیف کردم...
نه اینکه سخت نبود...بود...ولی..لحظه های با تو بودن همه رو می ارزید شیرین تر از جونم...
سبز...
دوست داشتم هوای بهاریه شمال رو با تو نفس بکشم نفسم...کشیدم....من بازدمهای تو رو عمیق نفس کشیدم....اخ که بهاری ترین نفسم بود!
.همیشه سبزی جنگلهای گیلان رو دوست داشتم....و اینبار با تو...سرمون رو از پنجره بیرون بردیم و منظره ی زیبای سبز بهار رو دیدیم....تو هر بار توتو میدیدی و خوشحال میشدی...
آبی...
دریا...ابی تر شده بود....از همان جایی که ما ایستادیم...از همان جا شروع میشد تا به اسمون میرسید...
تو دریا رو میدید...از حرکت موج ها لذت میبردی...و بیشتر عاشق بازی با شن ها شدی...من از تو لذت بردم!!!
دوست داشتم اسمت رو روی شن ها بنویسم....شاید تکراری باشه...ولی برای من عاشقانه ترین کار دنیا بود...اسمت زیبات رو نوشتم...
دوست داشتم با تو کنار دریا عکس بگیرم ....گرفتم...
دوست داشتم...با هم کنار دریا بشینیم و.......نشستیم...
دوست داشتم قدمهای نازت رو روی شنهای نرم ببینم.....دیدم....
تو....
مبینم....نفسم...
تو بودی و مثل همیشه همه چیز عالی بود...
یه پسر بچه ی نوپا که میخواست ایستاده ...با گرفتن یه دست...مستقل...چند قدم با دستهای رها کرده...چهار دست و پا....خلاصه هر جور بود میخواست دنیاشو کشف کنه...
سعیمون رو کردیم مانعت نشیم...عزیز دلم...سعی کردیم وقتی رفتیم جنگل و تو میخواستی ازادانه برای خودت بری و به تمام سبزه ها و چوب های کوچولو دست بزنی....حواست رو با پرنده ها و....پرت کنیم....
سعیمون رو کردیم وقتی میخواستی مزه ی شن ها رو بچشی...تاب کنار ساحل رو یادت بندازیم...
ولی...
خودمون...تمام وجودمون شده تو....تو اولینی برای ما....تو شدی مهمترین...تو شدی معنای بودنمون!
زنده باشی جان دلم...
برات ارزو کردم...تقدیرت همیشه سبز.....اسمون دلت همیشه صاف و ابی...هوای زندگیت همیشه بهاری...
و برای خودم ارزو کردم....بودنت رو...
دوستت دارم تا همیشه
خدایا شکر................برای همه چیز....
همه ی عکسهای سفر پست بعدی رمز دار تقدیم میشه...