مامان بیا بودت تونم!
یا لطیف... اینکه چطور وقت پیاده شدن از مینی بوس؛ آن سه پله و ارتفاعشان را تا زمین را ندیدم..بماند... اینکه با بچه و ساک دستی قهوه ای خوردیم زمین...بماند.. اینکه کبودی و کوفتگی نوید این افتادنِ شیرجه ای مان بود...بماند... اینکه تا خانه خودم را کشاندم و تنهایی خودمان را از دو طبقه بالا کشیدم....بماند... اینکه درد بود و درد بود و درد...بماند... وقتِ افتادن به هیچ چیز فکر نمی کردم...فقط میدانم ...محکــــــــــــــــم تر از جانم.... تو را چسبیده بودم!!!! و تو چه خوب جواب پس میدهی..مرهمِ دلم را با همان مهربانی ات گذاشتی... مامان بیا بودِت تونم...دردت دِرفت؟؟دِرا آتادی؟؟ درد می تونه؟؟ بودت تونم اوب میشی؟؟بی...