مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

تحولی نو...

وای که عشق میکنم میخندی وقتی اون لثه های صورتی و نازت رو میدیدم موقع خندیدن ت یا وقتی دستمو با دستای کوچولو ت میگرفتی و میبردی سمت دهنت , منم با نوک انگشتام لثه های پنبه ایت رو لمس میکردم چندوقتی بود سفت شده بودن.... دکتر که میگفت فعلا از دندون خبری نیست مهربونم...شیرینم...عزیزترینم شب عاشورا خیلی بد خوابی کردی خداروشکر مامانی زهرا پیشم بود... نصف شب تب 38 درجه...لخت خوابیدی فقط با پوشک!!! صبح بیدار که شدی و مثل هر روز شیرین ترین لبخند دنیا رو بهم دادی... وییییی که خیلی حس نابی بود باز هم یکی دیگر از اولین های تو ...اولین دندون یه نقطه کوچولو وسط لثه های صورتیت قربون خودت و لث...
19 آذر 1390

ا +د ...اهن

فدای تو که تا قوطی شونو میارم میدونی وقتشه قطره چکونو میبینی صورت ماهت بهم میریزه و اخم میکنی هنوز نخورده حالت بهم میخوره از دیدنش...دهنتو محکم میکنی فدای تو مگه میدونی چیه...یعنی یادت میمونه...یعنی تو حافظه ات ثبت شده؟؟! وای امشب نزدیک بود درسته قورتت بدم عاشقتم....عاشق دقتت...عاشق حس چشایی ات...عاشق حافظه ات...عاشقه ... همه چیز ت ... عاشق تو !!! نفسمی بخدا خدایا در پناه خودت...نگهدارش باش ...
1 آذر 1390

6ماهگیت مبارک گل بهارم

عزیز دلم پسرنازم... نهایت عشقی برام...همه چیزم در لبخند تو خلاصه شده... نیم سالگیت مبارک   نشستنت مبارک عزیز دلم ناراحتی از درد واکسن...درد و بلات به جونم مادر دیشب تبت بالا بود ...خیلی....شب پر استرسی بود... امروز بهتر بودی شکر خدا پاهای  سفید و نازت یه کوچولو ورم کرده و قرمز شده... شیطون شدی حسابی هزار سال عمر با عزت و سلامتی داشته باشی عزیزدلم ...
21 آبان 1390

5ماه و19 روز

ددا دیددا گگه دگگگا دددا دیدددا دددادددیدددا....امممم اماااااا دیددا..اونگوووو ددد دددا دیدددا ددا زددده امممم اماا هممممم هادادا هدددددده دددا دنههههه هه نه دددددا....... دقیقا همینا رو میگی وای که اینا رو از اون حنجره خوشگل تو با صدای نازت شنیدن چه کیفی داره فدای تو الان کنارمی دیگه دو طرف از لثه هات سفید شده کی میخاد این دندون کوچولو بیرون بیاد خدا میدونه کتاب تقویت هوش رو عالی کار میکنی... باهوش من ...خیلی خوب توجه میکنی ماشاالله یک دو سه میشینی ....بعد سقوط مهربونم به همه لبخند میزنی قربون خوش خنده بودنت اجتماعی هستی و فقط به بعضیا غریبی میکنی.. همونی هستی که من و ...
10 آبان 1390

طعم جدید

شیرینی زندگی من... یک هفته دیگه ٥ ماهه میشی... میدونم  حس میکنی  که با چه عشقی بهت  شیر میدم نفسم. گواری وجود نازنینت ولی از امروز در کنار شیر غذای کمکی رو با مشورت اقای دکتر شروع کردی... فرنی ارد برنج ...که ارد برنجش رو مامانی زهرا خودش برات درست کرد زیاد دوسش نداشتی...یکم برات شیرینش کردم...بازم با رغبت نخوردی قربونت برم اینم عکسای امروز... تلاش من و شیطونی تو ...نوش جونت مبینم مادر امروز برات از خدای بزرگ خواستم همیشه روزی حلال توی سفره ات باشه... نمیدونم وقتی این وبلاگ رو میخونی چندسالته...من کجام و.... ولی میخوام کاملا مادرانه بهت بگم دعای من ...
13 مهر 1390

قربونت برم که...

  پسر کوچولوی من قربونت برم که نگاهت مهربونه ... قربونت برم من که در هر شرایطی سعی میکنی  لبخند بزنی قربونت برم که وقتی صدات میکنم :مبینم...نفسم...پسرم...دردونه...یه دونه...نازدونه...گلم... جواب مامان رو میدی و میگی هه دیروز هم با مامانی زهرا مثل هر روز تلفنی صحبت کردی و مامانی صدات کرد و جواب دادی: هه قربونت برم که وقتی صدای خاله هارو که هر روز بهت زنگ میزنن میشنوی ذوق میکنیی؛ اول منو نگاه میکنی بعد اطرافو ...بعد گوشی رو... قربونت برم که پسر بابا هستی و حسابی با بابای مهربونت که خیلی برات وقت میذاره بازی میکنی و اصلا نق نمیزنی قربونت برم که لثه هات حسابی میخاره و فقط بابایی ...
10 مهر 1390

اولین تجربه...

فرشته خونه ی ما مبینم پنج شنبه هفته پیش برای اولین بار گذاشتیمت تو روروئک خیلی ذوق کردی فدای قدت بیشتر از اینکه روروئک رو نگاه کنی به من و بابایی نگاه میکردی و از خودت صداهای ناز که برای من بهترین سمفونی دنیاست در میاوردی... فرداش رفتیم خونه بی بی با روروئک زهرا سادات ناز هم بازی کردی البته با اجازه اش..! دیشب که گذاشتیمت دوباره تو روروئک خودت دکمه های اهنگ رو میزدی با دندونی هاش بازی کردی و خودتو رو سرامیک به عقب هل میدادی و ذوق کردی  وم یخندیدی ...  ولی بیشتر از 5دقیقه خسته میشی و دستای نازت رو بالا میاری و پاهای کوچولوتو  به زمین فشار میدی و از روی صندلیش بلند میشی و با یه صداهایی میگ...
7 مهر 1390