مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

مالِ من!

به نام خدایی که تو را برای من آفرید... عشق مامان کیه کیه؟؟ مَ مَ ناز مامان کیه کیه؟؟مَ مَ پسر مامان کیه کیه ؟؟مَ مَ و... تمام صفاتی که دلم را ارام میکند....میگویم و تو دستهایت را به روی سینه ی کوچک میزنی و ارام میگویی مَ مَ.... من اما...با تمام احساسم ...فریاد میزنم...من بدون تو هیچم پسر...من من! این حرکت و این مکالمه رو منتظر بودم...دوستش داشتم...میخواستم ببینم و بشنوم از جگر گوشه ی خودم.... و تو پانزده روزی است مهمانم کردی... مهمان نگاه و دستها و ارام مَ مَ گفتنهایت شکر برای ارزوهای کوچکم که تو بزرگشان میکنی...کوچک روزگارم شکر خدایم
16 مهر 1391

16 ماهگی....مبارکت باشد

بسم الله الرحمن الرحیم من باهارم تو زمین  من زمینم تو درخت من درختم تو باهار....ناز انگشتای بارون تو خوابم میکنه.... ١٦ماهگی ات مبارک همیشه بهارم چه زود... 485 روز است با همیم...میبینی عزیز دل....هنوز میشود روزهایمان را بشماریم...هنوز عطر خوش اولین روزهای بودنت برایم تازه است...یعنی میشود....شمارش روزهای باهم بودنمان از دستم برود اما این عطر خوش این روزهای نوزادی و نوپایی خوب یادم بماند...کاش یادم بماند...کاش !     گاهی فکر میکنم شاید من بخاطر تو بدنیا امده ام...  شاید رسالتم مادر بودنم بود که بس بزرگ است و عظیم! سنگینی میکند بار مسئولیتش بر شانه های مادرانه ام...و فقط عشق به تو...
20 شهريور 1391

دوتای دیگه!!!

بسم الله الرحمن الرحیم خبر امد خبری در راه است.....  دوتای دیگه هم اضافه شد... نیش دار شدی...یا همون دندون گرگی های معروف... خیلی درد داشت مگه نه عزیز دلم...ولی خیلی صبوری کردی.. یکیش رو دیشب دیدم...وقتی صدای قهقه هات خونه امون رو پر کرده بود... یکیش هم امروز اومد... خوش اومدن... دیگه یه جنتلمن زیبا روی کامل شدی... که وقتی لبخند میزنی یه ردیف دندون شیری داری... تا اینا بیان پایین و ثابت کنن جای خودشونو ....حالا حالا ها درد داری من فدای تو تمام درد هات به جونممممم راستی...این روزا برای ارامش خارش و دردت فقط گاز میگیری...ای جان دلم خواست این گازهای کوچولوت رو هم خوب یادم بمونه...همینا که یهو جیغ منو و داد بابایی رو...
15 شهريور 1391

بازی و اندیشه

بسم الله الرحمن الرحیم شیرین تر از جـــــــــــــــــــــــانم ؛ مبین! رفتیم بازی و اندیشه.... استقبال کردی باهوش ترین دنیای من! کتاب ها را ورق میزدی و اسباب بازی ها را برمیداشتی.... فقط صدای تو بود و ذوق و شوق من و بابا... ماما ؛ نی نی...ماما، توپه...ماما دوف دوف(تفنگ)...ماما ایـــــــن...بده...نــــــــــــه!...جی جی...پتکو پتکو.. من فدای تو که نمیدونستی کدوم رو برداری و برای کدوم داد بزنی!!! یک ساعتی بودیم و با کمک فروشنده یه سری وسایل اموزشی خریدیم برات... برج هوش...بار اول پنج تای اول رو درست چیدی جلوی فروشنده نزدیک بود قورتت بده...دفعه های بعد یا اولیا رو درست میچینی یا اخری ها رو بعضی وقتا هم از وسط درست میچینی و ...
5 شهريور 1391

مریخی کوچک من!

اینجا مریخ نیست... خانه ی عشق است... اما؛ یک فرشته داریم که مریخی را خوب صحبت میکند... من هم مترجمش هستم... نمیدانید چقدر شیرین است وقتی پانزده ماهه ی زیبا...میگوید...تمام انچه را که میداند... من فدای شکر پاره هایت... مبین؛ گاهی دلم میخواهد.......درسته قورتت دهم....تو هم بدت نمی اید...من میبوسم و تو....شیرین میخندی و چشمانت را میبندی.... و اخر....بوسه ی اعجاب انگیز مهمانم میکنی... گویی دوپینگ کرده ام...برای یک عمر! مریخی نازم...........ترجمه کنم بخشی از کلامت را که وقتی با ان صدای ناز ادا میشود......برای من خوشترین و زیباترین کلام و اهنگ دنیایم میشود....میمیرم برایت! ماما....بابا... اب بده..اب بیده...هرنوع اب و اب می...
28 مرداد 1391

دوازده!!

چهارمین کرسی هم امد... چقدر پر ناز و ادا... دلش میخواست همه بدانند دارد می اید... ممنون همـــــــــــه فهمیدن... خوب نفسم را آزردی... خدا را شکر تمام شد...داستان این کرسی ها... مبین...پسر صبورم....کاش من بجای تو تمام درد ها را میکشیدم... سلامتی ات دعای همیشگی من است پسرم! بی نظیر شده ای...درست مثل یک مرد کوچک... دوازده دندانه ی بی مثالم........نفسم به نفست بند است...عمیق نفس بکش! مبارک باشد.. خدایم شکر برای بالندگی اش...
26 مرداد 1391

ماه کامل پانزده من!

هیجان روزگارم؛ درست شبهای قدر پانزده ماهه شدی... و من به شکرانه ی وجودت، نفست...نذرم را ادا کردم...با تو! درست مثل سال پیش...ان وقت که تو فقط نود و چند روز داشتی...خدایم شکر...   نمیدانم این دل مادرانه چیست...هرچه هست من خوش میگذرانم...با احساسش. تو پانزده ماهه شدی و من ماهت را  سال حساب کردم...رفتم تا پانزده سالگی ات ...با این دل بی حساب مادرانه ام! میشود...تو پانزده ساله شوی و من تو را ببینم..؟ باید باشم...!!! به قول یکی از همدرد هایم.....من باید باشم، از خودش که تو را به من داد خواستم...نکند تو بی من و پدرت بزرگ شوی!...میخواهم باشم و ببینم..قد و بالای مردانه ات را...موفقیتت را...ارامش و سلامتت ...
22 مرداد 1391

آتاد...

این روزا تو خونه ی ما همه چیز ...میافته!!! صدای مبین میاد....ماما آتاد! دوباره صدای مبین.....ماما آتـــــــــــــــــــــاد.....بابا آتاد؟؟ همه چیز می اوته.... عمدی و غیر عمدی رو نمیدونم...ولی میافته تا یه فرشته بگه آتاد.... من فدای مبینم و آتاد گفتنش.... اگه شکست ...اگه گم شد...فدای سرت... شکـــــــــر به توان هزار! ...
7 مرداد 1391

یار یازدهم!

خوب و حالا یازدهمین یار سفید پوش وارد میدان میشه... خوش امدی یار یازدهم ... معرفی میکنم : دندان اسیاب سمت راست از بالا.... و مبین من فوتبالیست های دهانش کامل شد! هنوز ذخیره ها در راهند... یک اسیاب دیگر خداروشکر قصه ی این اسیاب های سرسخت تمام میشود این کمی درد داشت... تو صبوری کوچکم....این درد داشت...لثه ات را پاره کرد و خون امد... مادر به فدای تمام دردهایی که میکشی و در راه بالندگی است... باشد همیشه اینچنین خدایا بعدی اسان تر..باشه؟؟ شکر
6 مرداد 1391