مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

مُمی ترسید!

1391/11/21 17:59
نویسنده : مامان هدي
489 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز قبل از رفتن به اهواز ...

من توی اتاق بودم و مشغول...ازم درخواست سی دی کردی..ماما سی دی پاندا اوش؟؟..گفتم برو از کشوی تلویزیون بردار بیار...

بدو بدو رفتی تو هال و درب کشو رو باز کردی و...یهو تو سکوت خونه صدای باز شدن در اومد....اونم وقتی که انتظار هیچکس رو نمی کشیدیم...

جیغ کوتاهی زدی و دویدی سمتم...پریدی بغلم و...

دیدم بابایی زودتر از معمول اومده...بهش گفتم...مبین ترسید...چرا اینجوری اومدی...بچه ترسید!

از اون روز به بعد...*ترسید* شده جزو دایره ی لغاتت...

جالبه که هر وفت واقعا میترسی میگی: اِ تردید! گاهی هم میگی ترتید...

میخواد این ترسید از صدای خروس خونه ی پدری باشه...یا دورِ تُند ماشین لباسشویی....یا حتی چشمک زدن لامپ اتاقت توی تاریکی...

خیلی بانمک میگی ترسید کوچولوی بیست ماه و چند روزه ی من...

میپرسم کی ترسید؟؟ میگی...ممی تردید!

و اینجاست که باید بیاموزم دهان را کی باز کنم و چه بگویم که مبین خـــــــوب میشنود!

پسرم...شیرین تر از جانم...

*وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنْ الْهَوَى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى*...سوره نازعات...

باشد که اینگونه باشیم...ان شاالله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (21)

سپید مامان علی
21 بهمن 91 19:32
واقعا این مبین خان هزار ماشاالله دارد
خدا حفظت کنه شیرین زبون باهوشم
فدای تردید هات


هزارماشاالله...ممنون سپیده ی مهربون..خدا همه ی فرشته ها رو حافظ باشه
صدف
21 بهمن 91 20:10
الهی بمیـــــــــــــــرم برات گلم که ترسیدی ، قربون اون گوش و هوشت برم من آخه باهوش کوشولو




الهی زنـــــــــــــده باشی صدف جان
بچه های این دوره زمونه ان دیگه..هزارماشاالا بهشون
مامانی زهرا
22 بهمن 91 12:00
هلوی مامانی ترسید ,سوخته ,درد, بدو گفتنت قشنگه ماشاالله به این زبان شیرین وهوش بالات@};


مامانی لوسش نکن...........
خاله کوثری...
22 بهمن 91 12:53
قربون قلب موشولوت داداشی تردیدی...
ایشون دادا فوشولو هستن...حواسش به همه چی هست...


دقیقا...خوب بگو وقتی میترسی دقت نکن...هههه
مونایی
23 بهمن 91 3:27
خوب شده این پسر کوچولوی شیرین زبون ؟


نه مونا....هنوز خوب خوب نشده....
مامان طاها
23 بهمن 91 8:55
الهی..........
خاله قربون اون تردید گفتنت.
کاش اونجا بودم و میخوردمت.


ههههه پس باید من بترسونمش...خخخ
بانو
23 بهمن 91 11:11
هدي جون نگو كه هنوز ممي گلم هنوز خوب نشده كه غش ميكنم


یکمی بهتره از این نظر که تبش قطعه...اسهال و چرک گلوش بماند
بانو
23 بهمن 91 11:12
راستي هدي جان نگفتي اس ام اسم رسيد دستت؟ چندروز پيش؟


نه عزیزم...نرسیده...دوباره بفرست...منتظرم
مامان علی اصغر
23 بهمن 91 11:20
ای جونم طفلکی
چقد ترتیده عزیز دلم
هدی جون مگه مبین عزیز چشه که پشت ثابت گذاشتی که واسش دعا کنیم


یکمی ویروسی شده..
شش روز تب داشت...
دو دوره انتی بیوتیک مصرف کرد...آب شد
فاطمه مامان امیرعلی
23 بهمن 91 11:31
سلام سلام.
ای جانم قربونش برم که یه کم ترسید.
عزیزم تازه جون گرفته بودی دوباره مریض شدی.
نگران نباش هدی جون به قول قدیمیا بچه گوشتش روی طاقچه هست.دوباره جون میگیره.
ایشالا زودتر خوب بشه.


فاطمه من با این گوشت مبین چه کنم....هی میره..هی میره...نمیاد که!
شادي
23 بهمن 91 14:05
آخي ، ترسيدي خاله ؟

ميگم بايد خيلي بانمك تر بشي وقتي ميگي ترديد


اره تازه با یه حالت نارضایتی و اندوهی میگه...ههههه
سارا
23 بهمن 91 15:25
آخی ترسیده ......
باید خیلی مراقب صحبت هامون باشیم کنار بچه ها ......

قربون خوبی گفتنت .....

بهتر شدی ...سرماخوردگی خیلی بده ..انشالا زودی خوب خوب بشی ...

منم رمز لطفا ...چقدر عوض میشه رمزها ...


اخ شرمنده یادم رفت تو شماره نداری..الان میام
سوسن(مامان پرنسس باران)
23 بهمن 91 17:36
فدای ترست بشم من خوشمزه باهوشم...

بمیرم برات که سرما خوردی عزیزدلم...بهتری؟

انشالله که تنت همیشه سالم باشه مبین جونم...


شکر خدا...دور دوم انتی بیوتیک...خداکنه خوب بشه
ساناز
24 بهمن 91 0:57
الهی قربونت برم خاله....دل کوچولوت ریخت؟
بمیرم برات!

هدی از اونجایی که من همیشه از قافله عقبم الان دیدم که مبین مریضه...الهی بمیرم این ویروس و سامم گرفته بود...تبش پایین نمیومد...اما بالاخره تموم شد...

ایشالله زودتز خوبشه این پسر عزیزم...


ان شاالله....تو عزیزی
سمیرا مامان آنیتا
24 بهمن 91 8:33
نگرانش شدم .. مبین کوچولوی ما خوبه الان ؟ حیف تن نرم و نازکشون که این قدر مریض میشه و دارو باید بخورن
برای سلامتی اش دعا میکنم .. قابل اگر باشم


واقعا...هنوز کامل خوب نشده...اسهاله


تو قابلی سمیرا...اینجوری نگو
مامان علی اصغر
24 بهمن 91 9:00
انشاالله خدای مهربون خودش محافظ کوچولوهامون باشه نگران نباش عزیزم علی اصغر منم خیلی آنتی بیوتیک مصرف کرد و بیشترش هم واسه خاطر دندوناش بود تا میخواست دندون دربیاره علائم سرماخوردگی پیدا می کرد شاید مبین جون هم میخواد دندون دربیاره؟


ممنون عزیزم..
مبین هم انتی بیوتیک زیاد مصرف کرده...ولی این بار دو دور پشت سر هم...عفونت شدید گلو داره..و هنوز سرفه هاش خوب نشده..یعنی الان دقیقا ده روزه داره انتی بیوتیک میخوره...دندوناشم کامله..ایشالا بقیه برای بعد دوسالگی...
تن همشون سلامت
صوفی مامان رادمهر
26 بهمن 91 8:57
ممی نازم نترسی تو خاله، خدا اون بالاست نه خیلی نزدیکتر ، نزدیکتر از رگ گردن به تو... مامان هست، بابا هست... ترساتم بده به من ببرم بریزم دور...بوووووووس


خــــــــــدا...
ممنون صوفی عزیزم...
خاله ندا
27 بهمن 91 20:48
قربون دل کوچولوت برم
ممی نترسی..........هیچوقت
فقط از خدا


فقط از خـــــدا...
زهرا(مامان پارسا)
28 بهمن 91 13:20
عزيز خاله ايشالا كه تا الان خوب شده باشي. قربونت برم الهي بميرم كه اين همه آنتي بيوتيك خوردي. ميدونم چقدر سخته هدا جون منم اين مورد رو داشتم پارسا يك هفته كامل اسهال بد بود.
ايشالا كه خوب بشه عزيزم.


اخ...بمیرم ...اینا مریض میشن انگار دنیا توقف میکنه....
شکر برای سلامتیشون
مامی یاسین و یسنا
28 بهمن 91 23:25
منو یاد یاسین انداختی اولین بار با دیدن پنکه گفت ترسید یسنا هم با دیدن عروسک مورچه ای بزرگ دختر عمش گفت ترسید ...
عزیزم هیچ وقت از هیچ چیزی نترس خدای تو مهربان تر از این هاست که اجازه بدهد کوچولویی مثل تو از چیزی بترسد ....


فسقلیا...
چشم خاله سمیه...
ببوس فرشته ها رو...بیاید دیگه...باده؟
مامان آراز
1 اسفند 91 23:11
واقعا باید مراقب همه کارامون باشیم
همه کارایی که میکنیم 2دقیقه بعد تکرار میشه

ممی جان چرا ترتیدی؟فدای ترتیدنت هههه


بچه ها خوب میبینند و میشنوند