منو نبین!
یا رحمن ... مشغول روزمرگی ها هستم...مثل همیشه...مثل هر روز....یا خم می شوم و چیزی برمی دارم..یا برنامه ی نهار و شام و ...یا پی خودم! تو هم مشغولی....بازی می کنی... گوشه ی حواسم را مثل همیشه همان حوالی تو می گذارم... کافی است ، از کنارت رد شوم...یا مسیرم به سمتِ تو باشد...یا نگاهم روی تو متمرکز شود... تا بگویی :_مامان تو منو نبین! _مامان هدا منو نبینی ها !!! برایم جالب بود...این حرف...کم کم متوجه شدم دلیل اش چیست! پسرک دوسال و سه ماهه ی شیرین زبان ام کاری ممنوع ، انجام داده... پودر کردن رژگونه! لِه کردن رژ لب ! خالی کردنِ شامپو ! قیچی دست گرفتن ... گاهی جیش از دستش در رفتن ! باز حبوبات و داستان تکراریشان ! با بستنی آب ش...