اربعین خورشید
چهل روز گذشت..
اربعین خورشید آمد...حال و هوای چشمانم بارانی است...با هر نوایی که یاد اور غریبی و غربت باشد...سینه ام بغض میکند...دستم یاریش میدهد...
و این بین...تو ؛پسر مشکی پوشم...چه خوب هوای دلِ مادر را داری...چه خوب حساب دانه دانه اشکم را داری...چه خوب که میخندی تا بخندم...چه خوب که بوسه ای پاک مهمانم میکنی.. امـــــــــــــــا ؛
می بینی دل مادر ارام نمیشود...تو هم آرام روی پاهایم جایی برای خود باز میکنی و سینه میزنی و گریه ایی کودکانه...
راستی که اگر همسفرِ آن غافله بودیم دل من طاقت خارِ پایت را نداشت بندِ دلم!بمیرم برای دل بانــــــو...
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین...
باشد حسینی شوی مــــــــــادر...که ارزوی من است.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی