قدر خــــدا...
یا قدیم الطف...
رمضانی که تو را با تمـــــام وجود خواستیم را هیچ گاه فراموش نمیکنم..
همان رمضانی که زبانِ روزه هر روز ، مهمانِ مطب و بیمارستان و آزمایشگاه بودیم!
همان رمضانی که نتیجه ی رفت و آمدم یک کیسه دارو شد و جواب محکمِ مهربان دکترم: ...ان شاالله!
همان رمضانی که دلِ مادرم را با زخم زبانشان شکستند...و نمی دانستند دلِ شکسته بی جواب نمی ماند...
همان رمضانی که شبِ نوزدهم اش ، شله زرد مهمانِ سفره ی افطارم بود و نذر کردم...رمضان بعد..قدر آتی...به شرطِ حیات و مـــــــــــادر بودنم....تا نفس دارم قدر دانِ قـــــــــــــدر ات باشم خــــدا جانم!
همان رمضانی که تو آمده بودی و من نمیدانستم!!!!
و امسال چهارمین رمضانی بود که قـــــــــدر دانستم ات...
و ٢١ امش را اَدای نذر کردیم...و یک پیمانه بیشتری که مهمانمان بود...قبول درگاهش ان شاالله.
دعـــــــــــا کردم...برای همــــــه ....سلامتی و عزت و خوشبختی را....و برای روشنای خانه ی منتظران که بد دردی است این انتظار...این آغوشِ خالی...خـــــــدا سالِ دیگر دامنشان را سبز کن.
راستش را بخواهی یادم رفت برایت دعا کنم پسر...تا شب ٢٣ ام...
...خدا این پسر لطف توست به ما...امانتی است در کنار ما....فقط به تو توکل میکنم...برای تربیت و پرورشش...سلامتی و عافیت تن و روانش با تو....عاقبت بخیر دنیا و آخرتش کن...کنارش باش...کنارم باش در این راه...که منِ ِبی تو ناتوان ترینم...خــــــدا ، خدایی اش کن...مردش کن...علی وارش کن...آمین.
یاغِیاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ ......