ماه کامل پانزده من!
هیجان روزگارم؛
درست شبهای قدر پانزده ماهه شدی...
و من به شکرانه ی وجودت، نفست...نذرم را ادا کردم...با تو!
درست مثل سال پیش...ان وقت که تو فقط نود و چند روز داشتی...خدایم شکر...
نمیدانم این دل مادرانه چیست...هرچه هست من خوش میگذرانم...با احساسش.
تو پانزده ماهه شدی و من ماهت را سال حساب کردم...رفتم تا پانزده سالگی ات...با این دل بی حساب مادرانه ام!
میشود...تو پانزده ساله شوی و من تو را ببینم..؟
باید باشم...!!! به قول یکی از همدرد هایم.....من باید باشم، از خودش که تو را به من داد خواستم...نکند تو بی من و پدرت بزرگ شوی!...میخواهم باشم و ببینم..قد و بالای مردانه ات را...موفقیتت را...ارامش و سلامتت را پسرم...بند دلم...تمام هستی ام!
پانزده ماهگی ات مبارک دردانه ی من!
خدایم شکر....من بنده ی تو ام......تو خدای من.....و من چقدر دل گرمم به بودنت....شکر!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی