مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

کاشکی میشد بهت بگم...

1390/10/19 13:38
نویسنده : مامان هدي
2,105 بازدید
اشتراک گذاری

کاشکی میشد بهت بگم چقدر صداتو دوست دارم....

جان دلم ؛ مبینم

چند شبه اگاهانه صدام میزنی...ماما

پشت هم تو خونه میگی بببب باباب ببااببب....ولی وقتی منو میبینی یه مکث ناز میکنی یه لبخند خوشگل...من فدای دندونات بشم...و میگی ماما؛

صدای تو زیباترین ملودی که تا حالا شنیدم...ظریف...ارام...خوش اهنگ

وای که نمیدونی چه حسی دارم...میخواستم مطمئن بشم منو صدا میزنی...شدم...جون گرفتم...عاشقتر از پیشت شدم

چرا اینقدر وابسته ی بودنت شدم...؟!حتی وقتی خوابی...دلتنگت میشم

هربار صدام میزنی....نمیدونی چه میکنی بامن...یه هیجان توصیف نشدنی...مثل وقتی ترن هوایی سوار میشم...

نمیدونم این هیجان همیشگیه؟؟کاشکی باشه...

اشتیاق تو برای رسیدن به من ؛ دیوونه ام میکنه...بخدا فقط جیغ نمیزنمممم...

هر بار نگرانی از نبودن من رو, که تو چشمای مهربونت میبینم...و ماما گفتنت...تلاشت برای رسیدن به من حتی اگه فاصله 3-4 متری باشه...چال گونه ات...

می ایستم...درجا...میخوام که بیای...میخوام تلاشت رو ببینم..میخوام کیف کنم

بعدشم لذت بخشه ؛ میرسی و بغلت میکنم و بوسه بارونت میکنممممم اخ که بوسه از زیر گردنت چقدر میچسبه...هم بوسیدنه و هم بوییدن...اخه تو هم خوشت میاد عزیزکم...لبخند میزنی و چشماتو ناز میکنییییی

با تو دارم به همه ی ارزوهای مادرانه ام میرسم...هزاران بار شکر

دیشب تو ماشین بابایی رو میخواستی...گفتی بابا ...خیلی واضح و قشنگ...من پر شدم از احساس...و جواب بابا فقط همین بود و بس....جان بابا.

همون موقع خدا رو شکر کردم...تو دلم باهاش کلی حرف زدم...برای تو , برای بابایی برای همه چیز ازش تشکر کردم

داده هاشو منت و نداده هاشو حکمت میدونم...

من فدای تو که وجودت باعث حس نزدیکی  بیشتر از پیش من به خدا میشه...

دو روز دیگه 8ماهه میشی و من شاکر....باز هم برای مادر بودنمممممم

تمام تلاشم رو میکنم مادر خوبی باشم برات....نمیدونم دیگه..؟!!

کاشکی میشد بهت بگم چقدر از داشتنت از بودنت از شیطنت هات از شیرینکاریهات از....

از بوی نفس هات خوشحالم ...

باش برایم تا همیشه..دردونه ی من

این پست عکس دارد...چشمک

خدایا شکر ببخش به ما امانتت را

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الهه مامان گلسا
18 دی 90 19:18
قربون مبین ناز برم من
هدی مهربون چقدر لذت می برم احساس مادرانه ات رو می خونم.
ببوسش عروسکم رو


ممنون الهه خوبم....خدا فرشته ها مونو در پناه خودش نگه داره
سمیرا مامان آنیتا
19 دی 90 9:16
هوراااااااااااااا مبین میگه ماما

بزرگ شدی آقا خوشگله .. دیگه حرف میزنی ..

بوسسسسسسسسسسس هزار تا

ممنون عزیزممممممم
خاله کوثری...
19 دی 90 16:14
افرین خواهرقشنگم که {حس مادرانتو}اینقدر قشنگ نوشتی عزیزم...
وااااااااااااااااای من قربون هنجره این پسر دشندا بشم که ماما,بابا میگی.........مپیییین کی به من میگی {خاله........}!!! خدا همیشه نگهدارت باشه نفسم...


فدات ولی اول میگه اله بعد کم کم میگه خاله
سمانه مامان کیمیا
19 دی 90 17:20
چه بیان قشنگی داری هدی جون ایشالا بشنوی جمله دوست دارم ماما رو از زبون کوچولوش عزیزم


ممنون سمانه جونمممم
لطف داری
ایشالااااااا...روز ماما گفتن کیمیای ناز
سپید مامان علی
19 دی 90 21:33
هدی جون خوشحالم از خوشحالیت
مبین جونی امیدوارم هر روز با کارهای شیرینت مامانت لذت مادر بودن رو بچشه و هر روز عاشقترت بشه از روز قبل


ممنون سپید جون ایشالا خوشبخت باشی
علی پهلووون رو ببوس
صوفی مامان رادمهر
20 دی 90 10:59
جاااانم مبین شیرینم... خدا براتون حفظ کنشه... چقده من دوستت دارم آخه پسر خوشگل


ممنون صوفی مهربونممممم
همینطور رادمهر شیرین عسل رو