شیرین زبون
هــــــــــزار ماشاالله لاحول ولاقوه الا بالله بدرقه ی وجودت کوچولوی باهوشم یه لحظه هایی هست که فقط تو خلقشون میکنی.... لحظه هایی مثل وقتی که عمو ابراهیم نمازش رو تموم میکنه و تو بلند میگی: دَمـــــــــو دُ د!( تموم شد) مثل وقتی که زهرا دخترعموم جلوت ظرف میوه میزاره و تو بلند میگی: مَنـــــــون ! مثل وقتی که لباسشویی خونه ی بی بی روشنه و ناراضی میگی: دَرخ نه! (چرخ نه...چرخیدن لباسشویی منظورته) مثل وقتی که مجسمه ی کوچولوت رو میشکونی و میگی: تَنده دُد...اَراب! (کنده شد..خراب) مثل وقتی که میری تو اتاق تاریک و میگی : اُشن! (روشن) مثل وقتی که چیزی رو میریزی و میگی : دَمیس ...دمال...( تمیز...دستمال) مثل وقتی که به خال...