دیده پودَت ندارم!
هوالمبین قدمی دیگر به سوی استقلال و بالندگی... برای بزرگ شدن و کامل شدنت... باز هم من و تو...با هم. قدمهای قبل مان....تفریحی بود...قصدی نداشتیم...جدی نبود! تو خواستی...این اقدامِ ناگهانی انگیزه اش خواستنِ تو بود... دیروز که از خواب بیدار شدی...پوشک نشدی...مثل روزهای قبل که گاهی پوشک نمی شدی... صدای خنده و حرف زدن و برچسب چسباندنمان هر یک ساعت به یک ساعت از دستشویی خانه مان بلند می شد.... تا خوابِ ظهر...برخلاف روزهای قبل....بدون پوشک خوابیدی... بیدار شدی...حمام رفتیم... شب شد...بابا آمد....برایش تعریف کردم...تو گوشهایت را تیز کرده بودی.... خودت تعریف کردی... _دیده پودَت ندارم ! باز هم هر یک ساعت دعو...