یار مهربان...
هوالمبین
عزیزِ فهمیده ی من.
دوستی تو با کتاب..من را عاشقترت کرد!
منتظر بودم تا خودت...بخواهی...اشتیاق نشان دهی...به دنبالش روی...بخوانی...ورق بزنی...
چند روزی است...مهمانم کردی...
این علاقه ی لاوصفت به 3کتاب کوچکت...قند در دلم آب میکند...
من برایت میخوانم و تو خـــــوب گوش میدهی...
روی پاهایم مینشینی...من دستانم را دورت حلقه میزنم و کتاب در دست هردویمان...با هم ورق میزنیم و من میخوانم...گاهی برمیگردی و نگاهم میکنی و میخندی...
گاهی باید مخاطب باشی و روبرویم بنشینی...تا هیجانی دهم وقتِ تعریف!
و نوبت تعریف تو که میشود...من تمام وجودم را گوش و چَشم میکنم...دکمه ی ریکورد حافظه را فشار میدهم و خوب به خاطرِ جانم میسپارم...
و همان دم برایت ارزو میکنم..روزهای با کتاب بودنت را...خواستنت را...انتخابِ دقیق و عاقلانه ات را...درک ارزش یار مهربانت را...خوب اندیشیدنت را...
برایت دعـــــــــــا میکنم
«قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ». (مائده، 15)
از طرف خدا، نور و كتاب آشكاري به سوي شما آمد
ان شاالله...به برکت کتاب مبین...زندگی ات با قرآن عجین شود پسرم
یاالله....
کمی شیرین زبانی بخوانیم؟!
ــــــــــــــــــــماشااللهـــــــــــ
...مبین خانوم بزی چی میگه؟
بای بای...
...اقا گرگه میاد میگه؟
دستت رو مشت میکنی و به کتاب میکوبی و تق تق میگویی...
...بچه ها میگن تو مامان ما نیستی...اما در رو باز میکنن...گرگه میاد میگه؟؟
هام هام...
خانوم بزی میاد میگه شنگولکم منگولکم؟
مُمی؟!...
میرن باهم گرگه رو میکشن و شکمشو پر سنگ میکنن..گرگه؟؟
آتاد آبه...دَمو دُد!...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شنل قرمزی هم به همین صورت ...
یکی من میگم یکی تو!
ـــــــــــــــــــــــــــ
چیچیل ها محبوب تو هستند...
کلماتی که با چیچیل یاد گرفتی...
اَبِما...هواپیما
موده...مورچه
مانین...ماشین
اَیوسک...عروسک
دولدو..گلدون
بوع ...بوق
صدای خروس!
تیک تاک..صدای ساعت
دارو...جارو
بایون...بارون
صدای اروغ! آآعععع
تاب تاب عباتی...تاب تاب عباسی
گنجشکی حرف میزنی پسر....با ان صدای دخترانه و ظریفت خوش صدای من...حتم دارم سن بلوغ را که رد کنی...صدایت دل میبرد...کاش مثل پدر شوی...میدانی که چه میگویم...کاش با صدایت به وقت جوانی دلِ از خدایت ببری...ان شاالله...ان شاالله
شکر خدای من ...شکر خدای مبین...شکر خدای مهربان....ماشاالله