مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

جمعه ی گردویی

1391/6/18 3:24
نویسنده : مامان هدي
344 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

صبح جمعه...

خانواده سه نفری ما مشغول صبحانه....فیتیله هم میبینیم!

و پسر کوچک پانزده ماه و چند روزه مان طبق معمول در رفت و امد...نشد سر سفره بنشیند...

گردو تمام میشود..

گردوی تازه ی فصل...

حالی که از جا بلند شوم و به اشپزخانه بروم را ندارم...

بلند میگویم...مبین مامان برو گردو بیار...از اینا....و به پوست گردوی توی دستم اشاره میکنم

مشغول کندن پوست نازک گردو میشوم...

صدای شاپ شاپ قدمهای کوچک مبین...برمیگردم...مبین گردو به دست به طرفم می اید با لبخند پیروزمندانه!

من میمانم و....

این روزها...این صحنه ها...توی خانه ی عشق...تکرار میشود...خواستم بگویم تا یادم نردو که:

پسرک بزرگ شدی...

شکر...برای فهمت...برای بودنت.....شکر برای جمعه ی گردویی مان!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

مونایی
18 شهریور 91 3:40
عزیز کوچولو ...

چقدر شیرینه این فهمیدنشون .


خیلی مگه نه....ادم کیف میکنه
الیسا
18 شهریور 91 7:47
مرحبا باهوش هدی .


مرسی خاله...
سپید مامان علی
18 شهریور 91 8:52
جاااااااااااااانم که این همه کارهای هوشمندانه میکنی ناز پسر


اری بزرگ شده اند....
صدف
18 شهریور 91 12:32
ای جــــــــــــــــــــــــــون عیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم ، وای من دارم یواش یواش غش میکنم به خدا . شازده کوشولو میشه خواهش کنم کف پاهای کوچولوتون رو بیارین بالا تا من بوسه بارونش کنم؟


زنده باشی صدف مهربون....ببوس روی ماه اراد رو تا خودم بیاممممممممم
سپیده
18 شهریور 91 12:44
کوچولوی باهوش دوستت دارم


منم دل پاکت رو دوست دارم دوستم
صوفی مامان رادمهر
18 شهریور 91 13:36
آخیییییییی گردوهای توی دست مبین خوردن داره... گردوهایی که تو می یاری... خوش به حال مامان و بابا... نوش جونتون


خاله برای شما هم میاره...با چنگالم سعی در باز کردن!
شادي
18 شهریور 91 14:05
عزيييييز دل خاله

هدي گاهي منم ميمونم مات و مبهوت ، تو اين همه فهم و دركشون !

واقعا بايد اين لحظات رو بلعيد ...
ديگه تكرار نميشن هااااا !


همین که تکرار نمیشن ادمو حریص میکنه....شکر
ساناز
18 شهریور 91 15:06
قربون دستای کوچولوت


زنده باشی...
فرناز مامان ایلیا
19 شهریور 91 1:41
عزیزم...چه حالی میده این لحظات...

دست آقا مبین درد نکنه..پسر مهربون...
خواهش...ممنون عزیزم
خاله کوثری...
19 شهریور 91 12:33
جیگر عقلت مردکوچک آده....جوووووووونمی اینقدمیفهمی..



هووووم نیستی دیگه کارای منم میکنه....ههههه
مامان رانیا
19 شهریور 91 12:35
همیشه خوش و خندون باشید


همینطور تو و رانیا و همسررررررررررت ایشالا روزهاتون پر از شادی و خوشحالی
الهه مامان گلسا
26 شهریور 91 0:41
همه ی روزهاتون گردویییییییییییییی


مرسییییییی ان شاالله