مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

شیرین زبون

1391/10/13 11:13
نویسنده : مامان هدي
312 بازدید
اشتراک گذاری

هــــــــــزار ماشاالله لاحول ولاقوه الا بالله بدرقه ی وجودت

کوچولوی باهوشم

یه لحظه هایی هست که فقط تو خلقشون میکنی....

لحظه هایی مثل وقتی که عمو ابراهیم نمازش رو تموم میکنه و تو بلند میگی: دَمـــــــــو دُ د!(تموم شد)

مثل وقتی که زهرا دخترعموم جلوت ظرف میوه میزاره و تو بلند میگی: مَنـــــــون!

مثل وقتی که لباسشویی خونه ی بی بی روشنه و ناراضی میگی: دَرخ نه! (چرخ نه...چرخیدن لباسشویی منظورته)

مثل وقتی که مجسمه ی کوچولوت رو میشکونی و میگی: تَنده دُد...اَراب! (کنده شد..خراب)

مثل وقتی که میری تو اتاق تاریک و میگی :اُشن! (روشن)

مثل وقتی که چیزی رو میریزی و میگی :دَمیس ...دمال...(تمیز...دستمال)

مثل وقتی که به خاله کوثر و خاله ندا پیشنهاد میدی: بربری ...بربری(فرفری..فرخوردن با هم دیگه!)

مثل وقتی که بابا رو مجبور میکنی: بی بر ...بی بر...(بپر..بپر روی تخت!)

مثل وقتی که با میثم میری پارک و وقتی برگشتید میثم تعریف میکنه که تو سایه گذاشته ات و تو گفتی: می دَم ...دَ دِ....(میثم ..سرده!) و براش کلی توضیح دادی:(دیرخ...ماجین....دَرخ...تاب تاب عباتی)

مثل وقتی که به جدو میگی:اَبیج بده(هویج)

مثل وقتی که به زنعموم میگی : پُلو بـــــــه! و زنعمو کلی ذوق میکنه برای : اَندور (انگور) گفتنت

مثل وقتی که عمو احمد رو بلند صدا میزنی: اَمـــــــَــــد!

مثل وقتی که به الهام میگی : ماعینی(مائده!)

مثل وقتی که به بی بی پیشنهاد میدی: اَیات (حیاط)

مثل وقتی که بلند خونه ی دریا میگی: نـــــــــای نـــــــای (درخواست سی دی میکنی)

مثل وقتی که با اقاجون پشت تلفن حرف میزنی و میگی : دَرد (و دستت رو نشون میدی..خودتو لوس میکنی)

مثل وقتی که دل عمه بشرا رو میبری با :آجـــــی گفتنت

مثل وقتی که میگم بدو با خاله ندا حرف بزن میای و میگی: آله اُ اُ (با انگشت اشاره)

مثل وقتی که هربار مامانی زنگ میزنه میگی: دوخته ( سوخته...اهواز بودیم پات سوخت و با ناز مامانی یادت مونده)

مثل وقتی که تا میایم خونه بدو میری دستگاه سی دی رو روشن میکنی و میخندی و میگی: سی دی..نای نای...دون دول....(سی دی ..نای نای ...کنترل!؟)

مثل وقتی ....مثل خیلی وقتایی که اصلا شیرینیشون قابل توصیف نیست!!!!

مثل الان که خوابی و من منتظرم بیدار شی و بخندی و بگی لَلام..اوبی؟؟

فدات بشم عزیز دلـــــــــــــــــــــــــــــــــم هزار بار تا دنیا دنیاست...راستی بزرگ شدی پسر.

شکر مهربون بی همتا...شکر برای این نعمت به این بزرگی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

سوسن (مامان پرنسس باران)
13 دی 91 13:46
ماشالله داری مبین جونم با این شیرین زبونیات..



دلم برات یه ذره شده...


ایشالا ب زودی همو میبینیم

بهار
13 دی 91 14:08
فقط میگم:لاحول ولا قوه الا بالله...


همین کافیه.....ممنون مهربون

خاله کوثری...
13 دی 91 20:47
قررررررررررربوووونت شیرین زبوووونیات....عشق کوچک...وویی دلم تنگ شد برات....ماشاالله....


اله دودر اینقدر جات خالیه....بچم یهو دلش هواتو میکنه

الهه مامان گلسا
14 دی 91 1:10
ماشاا...
ماشاا...
هزار ماشاا...
قربون اَمــــــــــَد گفتنت بشم که کلی خندیدم
جون دلم که خودتو واسه مامانیت لوس می کنی


نازتو برم مبینم





الهه یعنی برای هر پوشک داستانی داریم باید بگه سوخته و کرم بیارم و...اگه نکنم گریه میکنه مامانی بیا دوخته...ههههه
شادي
14 دی 91 3:06
مثل وقتي كه پشت تلفن به خاله شادي ميگي ، اجي
هزااااار مشالله به تو كه انقدر شيرين زبوني


اره یادته...خوب یه عالم حرفای دیگه ام یاد گرفتم...بزنگ به بهاری یاد بدم خاله

مامان بهادر
14 دی 91 9:52
بلبل زبان خاله همیشه پیروز و موفق

ان شاالله ...ممنون سپیده جان

صدف
17 دی 91 22:57
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم

هزار مشالا به تو بلبل خونۀ هدی .
الهی خاله بمیرم برات که دوخته بودی .

هزار مشالا ، هزار الله اکبر


عزیزمی...ممنون برای اینهمه مهربونی...
دیگه هی الکی هر بار بعد پوشک میگه دوخته...
مامی یاسن و یسنا
18 دی 91 23:52
مامانش یه نشونی از ما هم میدادی بد نبودا
نا سلامتی حق اب و گل داریم ...
ماشالله اقا مبین ..


شما نشون نمیخوای.....پست جدا میخوای...جدی میگم. دوستتون دارم خیلی خیلی.