حرفهای من و تو...
بسم الله الرحمن الرحیم
لیا لیا....
ماما....لیا لیا...
الان....الان میام مامان...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینو بده من مامان بده!
لیا لیا...لیا لیا...ماما...لیا لیا
ممنون مامانی....
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی میخوای مامان؟
به بـــــــــــــــه!
خوب به به چیه؟؟ نون میخوای؟؟
(بالبخند)....نوووووو....بده....نوووو
پلو میخوای؟؟پلو؟؟
پوئو....پوئو!
ــــــــــــــــــــــــــ
توی خیابون راه میریم..
ماما....دنگ دنگ...
یعنی چی خوب؟؟
(به زنگ اشاره میکند و میگه) دنگ دنگ!!!
و باید انگشتش را فشار دهد روی زنگ!
ــــــــــــــــــــــــــ
هر جایی که تو جا بشی و دربی برای بسته شدن داشته باشه!
ماما...در در...ماما..در در...
در بسته میشود روی شکل ماهت...
وقت باز شدن...
داااااااااااااااااالی مبین!
ـــــــــــــــــــــــــ
مرکز خرید...در حال قدم زدن!
ماما...دیب...دیب...
واااا مگه اینجا سیب هست؟!
(ابمیوه گیری طبیعی ...سیب سبز سفت)
مــــــــــــــا مـــــــــــا دیب دیب!
فروشنده میخندد!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماما به به....
بغلت میکنم و درب یخچال باز میشه...
چی میخوای...
اَنوووووووووو.........
انگور دون میکنم و میریزم تو کاسه ات!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا دیییییییییییییی
من متعجب! دیییییی دیگه چیه؟
بابا...خونسرد به طرف دسته کلید و تقدیمت میکند!
و تو خوشحال دییییییییییییی
ـــــــــــــــــــــــــــــ
مشغول اماده شدنم...تو اماده ای!
عجله دارم و تو......میچرخی و میخواهی و...
مبین ببین خانوم اینجا داره نگات میکنه...
عروسک هشت ساله ام نگاهش میکنی....
لحظاتی بعد:
ماما.........آنووووم....بده....آنووووم
آنومممم شد بازیچه ی شما!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از بازی با بن بن بن ها......دارم جمعشون میکنم...
یهو تو میگی...ماما...دَگ...دَگ!
و هاپو به سگ تغییر کرد البته دَگ!
ــــــــــــــــــــــــــ
میخوای لباس بپوشی...
ماما تووو...توووو
و سرت رو میکنی توی بلوزت!!!
بهت میگم مبین بریم حمام؟
میگه اَما....آبه..
پس برو تووو حمام
ماما...توووو توووو
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و...دِن ..دِن ..
بجای تمامممم مریخی حرف زدنت میگویی...دِن ..
معنی دِن ..بنا به موقعیت قابل تغییر است ...بیشتر برای بازی ها و خواسته های عجیب غریبت استفاده میشه...
و ما میمونیم وDEN دِن!!!!!!!!!!!!!
گاهی دن ها سخت است و غیر قابل فهم..البته برای ما....
گنجشکک اشی مشی من....عاشق خودت و حرف زدنت هستم
من فدای تو عسلم...که صدای شیرینت....اهنگ خوش روزگارم شده....خانه مان پر از گفتگوهای مادر و پسری شده..
نمیتونم احساسم رو توصیف کنم
تو همون پسر کوچولوی پارسالی....راستی بزرگ شدی عشقم
من فدای شکر پاره هایت که نفرسوم خانه ی عشقمون شدی
خدایا شکر...برای زبانش...برای حرف زدنش...برای درکش...برای فهمش..برای DEN!