مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

حرفهای من و تو...

1391/6/26 16:29
نویسنده : مامان هدي
479 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

لیا لیا....

ماما....لیا لیا...

الان....الان میام مامان...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینو بده من مامان بده!

لیا لیا...لیا لیا...ماما...لیا لیا

ممنون مامانی....

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

چی میخوای مامان؟

به بـــــــــــــــه!

خوب به به چیه؟؟ نون میخوای؟؟

(بالبخند)....نوووووو....بده....نوووو

پلو میخوای؟؟پلو؟؟

پوئو....پوئو!

ــــــــــــــــــــــــــ

توی خیابون راه میریم..

ماما....دنگ دنگ...

یعنی چی خوب؟؟

(به زنگ اشاره میکند و میگه) دنگ دنگ!!!

و باید انگشتش را فشار دهد روی زنگ!

ــــــــــــــــــــــــــ

 هر جایی که تو جا بشی و دربی برای بسته شدن داشته باشه!

ماما...در در...ماما..در در...

در بسته میشود روی شکل ماهت...

وقت باز شدن...

داااااااااااااااااالی مبین!

ـــــــــــــــــــــــــ

مرکز خرید...در حال قدم زدن!

ماما...دیب...دیب...

واااا مگه اینجا سیب هست؟!

(ابمیوه گیری طبیعی ...سیب سبز سفت)

مــــــــــــــا مـــــــــــا دیب دیب!

فروشنده میخندد!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ماما به به....

بغلت میکنم و درب یخچال باز میشه...

چی میخوای...

اَنوووووووووو.........

انگور دون میکنم و میریزم تو کاسه ات!

ـــــــــــــــــــــــــــــــ

بابا دیییییییییییییی

من متعجب! دیییییی دیگه چیه؟

بابا...خونسرد به طرف دسته کلید و تقدیمت میکند!

و تو خوشحال دییییییییییییی

ـــــــــــــــــــــــــــــ

مشغول اماده شدنم...تو اماده ای!

عجله دارم و تو......میچرخی و میخواهی و...

مبین ببین خانوم اینجا داره نگات میکنه...

عروسک هشت ساله ام نگاهش میکنی....

لحظاتی بعد:

ماما.........آنووووم....بده....آنووووم

آنومممم شد بازیچه ی شما!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد از بازی با بن بن بن ها......دارم جمعشون میکنم...

یهو تو میگی...ماما...دَگ...دَگ!

و هاپو به سگ تغییر کرد البته دَگ!

ــــــــــــــــــــــــــ

میخوای لباس بپوشی...

ماما تووو...توووو

و سرت رو میکنی توی بلوزت!!!

بهت میگم مبین بریم حمام؟

میگه اَما....آبه..

پس برو تووو حمام

ماما...توووو توووو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

و...دِن ..دِن ..

بجای تمامممم مریخی حرف زدنت میگویی...دِن ..

معنی دِن ..بنا به موقعیت قابل تغییر است ...بیشتر برای بازی ها و خواسته های عجیب غریبت استفاده میشه...

و ما میمونیم وDEN دِن!!!!!!!!!!!!!

گاهی دن ها سخت است و غیر قابل فهم..البته برای ما....

گنجشکک اشی مشی من....عاشق خودت و حرف زدنت هستم

من فدای تو عسلم...که صدای شیرینت....اهنگ خوش روزگارم شده....خانه مان پر از گفتگوهای مادر و پسری شده..

نمیتونم احساسم رو توصیف کنم

تو همون پسر کوچولوی پارسالی....راستی بزرگ شدی عشقم

من فدای شکر پاره هایت که نفرسوم خانه ی عشقمون شدی

خدایا شکر...برای زبانش...برای حرف زدنش...برای درکش...برای فهمش..برای DEN!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

ساناز
26 شهریور 91 16:28
وااااااااای هدی حالی کردم با این پستت خیلی خوب بود

واقعا شکر برای مادریمون ...برای مکالمه های دو نفریمون...برای همه چیز


ممنون..........خیلی دوست دارم ساناز...
کاش ببینمت...
شکر!
مامانی زهرا
27 شهریور 91 1:57
مخاطب کوچولوی مامان...فدای زبون قشنگت بشم ...عروسک مو طلایی...


جووونم مامانی عزیزمممم دلتنگتم اساسی
سپید مامان علی
27 شهریور 91 10:07
ای جااانم که اینقدر قشنگ حرف میزنی و همه چیز رو به مامان و بابا می فهمونی....هزار ماشاءالله


مرسی...زبونش باز شده...ههه
بانو
27 شهریور 91 12:09
سلام عزيزم آخيييييييييش بالاخره كد امنيتي برام باز شد!!!!!!!!!! دو هفته اي ميشه ولي همه پستاتو خوندم... چقدر خوب حرف ميزنه پسركوچولوي پارسال ماشالا ... ميخوام درسته قورتش بدم... راستي عكسها هم مثل هميشه عااااااااالي بودن دوستون داريم(من و كيان) (تو و مبين رو) خيلي دوست دارم از نزديك ببينمت هدي ايشالا جور بشه


ممنون دل به دل راه داره....ببوس کیان رو
سمیرا مامان آنیتا
27 شهریور 91 13:00
آنیتا هم به هر چیز سختی میگه دیخ


بهار
27 شهریور 91 17:25
حرف زدنتو قربون مبین بلبل...
چه خوشگل حرف میزنی بچه...
فدات عزیزم...


مرسی...زنده باشی خاله مهربون
الهه مامان گلسا
27 شهریور 91 23:31
بزرگ شدی پسر!
قربونت برم که بزرگ شدی و بلبل زبونی می کنی
گلسا به چیزایی که نی تونه بگه ،می گه ددو dadoo


ای جونم قربون ددو...امروز خودم میبوسمش
مامی گل
28 شهریور 91 15:56
واای که قربون این حرفهای شیرینت بشم من


زنده باشی...مرسی عزیزم
خاله کوثری...
29 شهریور 91 1:18
واااااااااااااااااااای ضعف کردم.........نمیدونم چی بگم....فقط میخوام بخوووووورمت....
بیا پیشم دیگه/....


میام خاله اندکی مجال! هههه
صدف
29 شهریور 91 2:17
گنجشگک اشی مشی ، امروز روی بوم ما نشستی ، آهنگ صداتو با فاصله نزدیک شنیدم ، به من ، خاله صدف که خیلی آرزوی دیدنت رو داشت "لیا لیا" گفتی و من رو غرق لذت کردی . گنجشگک شیرین زبون دل من رفت وای به حال دل هدی .
تمام لحظه هات درپناه "خدای همیشه بیدار"


خاله لیا لیا...لیا خونمون!!!
من فدای مهربونیت!
مونایی
30 شهریور 91 17:27
عزیزم ، جونم .

هزار ماشالله .
ببوسش هدی ...


چشمممممممم مرسیییییییییییییی
مامی یاسین و یسنا
30 شهریور 91 17:47
مکالمه های دو نفرتونو عشقه خیلی باحال بود مثل همیشه دقیق و ظریف

شکر برای سلامتیش


ممنون...شکر....یسنا رو عشقه..کپلیییییی
شادي
2 مهر 91 12:54
ماشالله .
كيف كردم از اين همه شيرين زبوني
آفرين مبين .


مرسی خاله