مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

نوش جانت...

1391/10/16 18:35
نویسنده : مامان هدي
367 بازدید
اشتراک گذاری

لاحول ولا قوه الا بالله

مگر نه اینکه تو همان نوزاد تازه از بهشت امده که بزرگترین فتح دستهایش چرخاندن جغجغه ی صدگرمی آن هم بدون تعادل! ؛ هستی...؟؟

راست دستِ مادر؛ بالندگی هر روزه ات مبارک باشد...

و من چقدر میتوانم شاکر باشم..برای توان دستهایت؟! دستهای کوچکی که امروز کاملا مستقل قاشق ، قاشق ...غذا روانه ی دهان میکنند...درست مثل یک مرد!

اینکه دستهایم به همین زودی خلع مسئولیت شد...و تو میخواهی که خود نوش جان کنی...هرچه بارِ قاشقت باشد فرقی ندارد...بدون کم و کاست به مقصد میرسانی و این بین قاشقکی من و پدر را مهمان!...و این جابجاییِ جایگاه عجب لذتی دارد....احسنت به این دستهای بهشتی...که کاربلدند....

دلِ دستهایم تنگِ غذا دادنت است فرشته...دلِ مادرانه ام امــــــــــا شاکر برای این بالندگی.

هجده ماهگی!...چه نیک بلوغی بودی برای دردانه ام....

خــــــــــدا؛ روزگار هجده سالگی اش در پناه تو......عاقبت بخیر باشی عزیزدل.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

فائزه_مامان مهدیار
16 دی 91 15:06
بنازم این رشد و بالندگیت را
به امید روزی که با این دستای کوچیکت بزرگترین کارها رو انجام بدی و آرزوهای زیبای مادرت را جامه ی عمل بپوشونی
آفرین مرد فردا


ان شاالله...عاقبت بخیر این دنیا و اون دنیا بشه...
ممنون عزیزم...ببوس مهدیار رو
شادي
16 دی 91 15:07
آفرين مبين .
آقا شدي ديگه براي خودت

ميبوسم دست هاي بهشتي ت رو


زنده باشی ......میبینی چه زود دارن بزرگ میشن
افسان
16 دی 91 16:11
ای جوونم عزیزم....
هدی یعنی حال میکنم با این قلمت احسنت....


عزیزمی...خودت و پسر گل شیرینت
بهار
16 دی 91 16:31
عکسش که نشون میده تمیز ممیز میخوره...
آفرین پسرک بالنده...
فدای دل تنگ دستات که میخواسته به مبین غذا بده...تازه کم کم استقلال نسبت به شیر خوردن...که فک میکنم واسه مامانا سخخخخخختره!


خدایی تمیز میخوره...سوپ خوردنش یکمی فقط یکمی انحراف از جاده داره..هههه
اره سخته...ولی این نیز بگذرد...
ممنون بهارباصفا با این کامنت هات...یعنی عشق میکنم هااااااااااااا
مامان بهادر
16 دی 91 17:34
افرین به مبین عزیزم رشد و بالندگیت احسنت داره خداوند پشت و پناهت

ممنون سپیده جان.....بوس برای بهادر خوش خنده

الهه مامان گلسا
16 دی 91 17:41
آفرین مبین کوچولو
آقا شدیاااااا پسر
بوس به روی ماهت و دستای کوچولوت


اقاتر شدم...هههه
ممنون عزیزم...بوس ب روی ماه فرشته ات

خاله کوثری...
16 دی 91 19:51
نوووووووووش جووونت جیگرم...وای دلم خواستت فدای قاشق گرفتنتپوووویا هم نگاه میکنی کوشوووولوووو!!!!واقعاااا مثل یک مررررررد...


اره پووووویا میبینم....اله از حموم هم اومدم بیرون تر و تمیز وشیک....هههه میام ب زودیه زود.

سمیرا مامان آنیتا
17 دی 91 13:35
بزرگ شدی پسر .. مبارکت باشد

راستی پس چرا آنیتا این همه ریخت و پاش میکنه تا بخوره ؟؟؟


اخه مبین کم میخوره...هههههه
صدف
17 دی 91 23:12
نوش جــــــــــــــــــــــــــونت شازده .
الهی دور دستای کوچولوت بگردم
آرادم دیگه نمیذاره بهش غذا بدم میگه دست دست یعنی قاشق رو بده به دست خودم . ولی باید اعتراف کنم که به تمیزی مبین نمیخوره ، البته هرچی هم که ریخته باشه دونه دونه برمیداره و میذاره تو دهنش


قربون آراد برمممممممممممممممم من...
خوب مبین هم میریزه ولی کم....
قربون دونه دونه ی اراد برم...ببوسش
صوفی مامان رادمهر
18 دی 91 7:46
جون من 18 ساله که شدی یه سراغی از خاله صوفی بگیر می خوام قد و بالای 18 سالگیت رو ببینم و کیف کنم... حظ کنم... عشق کنم


خوب یعنی دقیقا 18 سالگی رادمهر...باشه میایم...میخوام روی ماه پسر سپید روت رو ببینم...فداش بشم ببوسششششششششششششششششش

فاطمه مامان امیرعلی
18 دی 91 14:59
نوش جووووونت پسری.
واقعا گل گفتی.منم دلم تنگه واسه غذا دادن به امیرعلی.فقط میخواد خودش بخوره.


قربون این استقلالت برممممممممم امیرعلی اقااااااااااااااا
خاطره مامان بردیا
18 دی 91 19:16
نوش جونت عزیز من...


ممنون خاطره جان...

خاله ندا
18 دی 91 20:20
تو مردی مبین.یه مرد کوچک
عاشق دستاتم بهم آرامش میده خاله
انشالله دستات همیشه قوی و مهربون باش
ه


تو خودت ارامشی ندااااای خوبم.
ان شاالله مبین ی مرد قوی و مهربون میشه.

مونایی
19 دی 91 4:17
ای جانم .
تو چقدر عزیز شدی مبین .


ممنون عزیزی از خودتونه....

ساناز
19 دی 91 18:24
هزار ماشالله به تو آقا کوچولو

حسابی بزرگ شدی خاله......

اره ی مرد کوچولو شده...