دیده پودَت ندارم!
هوالمبین
قدمی دیگر به سوی استقلال و بالندگی...
برای بزرگ شدن و کامل شدنت...
باز هم من و تو...با هم.
قدمهای قبل مان....تفریحی بود...قصدی نداشتیم...جدی نبود!
تو خواستی...این اقدامِ ناگهانی انگیزه اش خواستنِ تو بود...
دیروز که از خواب بیدار شدی...پوشک نشدی...مثل روزهای قبل که گاهی پوشک نمی شدی...
صدای خنده و حرف زدن و برچسب چسباندنمان هر یک ساعت به یک ساعت از دستشویی خانه مان بلند می شد....
تا خوابِ ظهر...برخلاف روزهای قبل....بدون پوشک خوابیدی...
بیدار شدی...حمام رفتیم...
شب شد...بابا آمد....برایش تعریف کردم...تو گوشهایت را تیز کرده بودی.... خودت تعریف کردی...
_دیده پودَت ندارم !
باز هم هر یک ساعت دعوتی کودکانه به دستشویی...
در این بین..صدایم کردی...
_مامان بیا جیش تَردم!
خشک بودی..اما نیاز به دستشویی داشتی... این یعنی جدی گرفتی موضوع رو!!!!
شب بدون پوشک تا صبح.....و امروز روز دوم است.
تا همین الان پوشک نداری...
یک پسر دو سال و ٢٢ روزه ای که وقتی بغلش میکنم بدون پوشک است....و این یعنی قدمی موفقیت آمیز...ممنون همراهِ بی نقصِ من.
تو مرا درک میکنی..به خوبی...میدانم...همین همراهی همیشگی ات...برایم ارزش دارد...و من در قبالِ این فهم و درکِ تو...محکم تر می شوم...فدای تمام بودنت پسرم.
خدایا این مرحله صبوری و حوصله میخواهد...عطایم کن...آمین.