مبين مبين ، تا این لحظه: 13 سال و 2 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

پاییزت مبارک پسر بهاری من

  فصل باد وبرگ و برگ   فصل رنگ و رنگ. . .     فصل نیمکت ...   فصل مشق و عشق و   عشق   و عشق یعنی تو...     فصل باز باران با ترانه     با گوهر های فراوان...   فصل چتر خیس      فصل شیدایی و انتظار. . .     فصل مهر و مهرگان   فصل یلدا و چله . . .             پاییز « فصل عاشقی &r...
4 مهر 1390

غلت زدنت مبارک اقای کوچک

عزیز دلم مبینم دیشب برای اولین بار غلت زدی... مبارکت باشه اقای کوچکم" روی تخت ما داشتی برای خودت بازی میکردی و اواز میخوندی که یهو دیدم برگشتی و غلت زدی خودتم تعجب کردی فدات غافلگیری خنده پبروزمندانه 4ماه و9روز ...
29 شهريور 1390

کوچولوی من بزرگ شدی

مبين ماه من چند روزیه که چهار ماهگی رو تموم کردی و وارد ماه پنجم زندگی شدی پسرم به اينه عكس العمل نشون ميدی و ذوق ميكنی براي خودت.... ترجيح ميدی وقتي بيداری فقط بشينی و بغل باشی و بازي و ....اصلا حالت دراز كش رو دوست نداری با دستاي كوچولوت دستامو سفت ميگيری و سروگردنت رو از روي بالش بلند ميكنی و بايد بلندت كنم و ميشينی و مي ايستی... اواز خوان كوچولوي خونه ما دوتا دستاتو به هم قفل ميكنی مثل ميكروفن مياری جلو دهنت.. لثه هات ميخاره و از هر چیزی برای خاروندن و تو دهن بردن استفاده میکنی... وقتي تنهایی منو صدا ميكنی ... طاق باز خودتو هل ميدی پشت خيز ميری ..ههههه...خودتو به سمت بالا هل ميدی و يه نيم م...
24 شهريور 1390

گل همیشه بهارم 4 ماهه شدی

پسر دلبندم بالاخره روز واکسن ٤ماهگیت رسید صبح ساعت ٨ بیدار شدم قرار شد با مامانی زهرا بریم...اما دایی کوچولوت بیدار شد وبهونه گرفت... برای همین خاله ندا و عمه فاطمه داوطلب شدن ما رو همراهی کنن و سه تایی اماده رفتن شدیم هوا عالی بود و تو سرخوش و خوش تیپ.... رسیدیم مرکز بهداشت و ساعت١٠ نوبتمون شد من باهات نیومدم داخل و بیرون منتظر شدم صدات بتد دلم رو پاره کرد اومدی بغلم و اروم شدی شیرخوردی با خاله و عمه رفتیم برای چکاپ...البته چند روز پیش بردمت پیش دکتر خودت وزن٦٨٠٠ قد٦٧ روی خط رشد... هزارماشاالله پسرم ایشالا همیشه سالم باشی چهارماهگیت مبارک نفسم     &nbs...
24 شهريور 1390

شکرگزارم

  مبین عزیزم ١٠٠ روزگی ات مبارک وچه زیباست مصادف شدنش با ١٩ رمضان ... خدا رو شکرگزارم برای سلامتیت و ازش خواستم به دلبندِ سالم و باهوشم، عمری با عزت و سلامتی وایمانی محکم  عطا کنه وبه پاس دادن تو ( موهبت زندگی ما ) نذرم رو ادا کردم   چقدر خوشحالم ...که لایق داشتنه فرشته ای چون توام از بودن با تو لذت میبرم ...از شنیدن صدای قشنگت ،که یاد گرفتی منو صدا کنی و توجه ام رو جلب کنی وهربار که نگاهت میکنم زیباترین لبخند دنیا رو بهم میزنی؛و منو به اوج میبری مهربانا سجده شکرم را پذیرا باش     ...
7 شهريور 1390

ببار ای بارون ببار...

  میگن بارون رح مته وباخودش برکت میاره داره بارون میاد برکت زندگی ما ...کنار م خوابیدی و زیرپتومی هر از گاهی چشمای خوشکلتو باز میکنی و میبینی پیشتم دوباره میخوابی وای که صدای نفسهات تو یه روز بارونی منو مست کرده .... مبين مادر دیشب براي اولبن بار غريبي كردی بغل خاله سمیه و منو خواستی خيلي لذت بخش بود پسرباهوشم احساس ناامني رو تشخيص دادی و ارامشت تو اغوشم ....  خوابت بد شده...ساعت خوابت بهم خورده...كوتاه و خرگوشي...مدام ميخوای من كنارت باشم ...تا بخوابی.. این نهایت عشقه عزیزکم ولی وقتایی که کار دارم.... پستونكتو ديگه نميگيری تو نی نی لای لای خودتو به سمت جلو هل ميدی...يه بار نزديك بو...
7 شهريور 1390

قدر تو...

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد       وجودنازکت ازرده گزند مباد مبینم نفسم از شنبه که رفتیم قم تن نازت ازرده شد فدات مگه بهت نگفته بودم درد وبلات به جونم مادر ...فکر کردی تعارفه جگر گوشه ام ...اینو همیشه بدون که تو دنیای مادرانه همه چیز صادقانه است ... بردمت دکتر و گفت ویروس گرفتی ودوره اش 3الی5 روزه است... 5شب و5روز... عزیز دلم نه شیر میخوردی نه میخوابیدی بیتاب وبی قرار بودی  فقط بغل من وبابایی اروم میشدی...وبا ما 3شب رو احیا گرفتی و حسابی گریه کردی.... مادر فدای سرفه های کوچولوت ودلپیچه هات... امسال احیای من تو بودی و پرستاری ازتو عزیزکم الان بهتری شکرخدا ...
4 شهريور 1390

نوه ی عزیزم

  پسرکم  این متنی که پایین برات نوشتم اقاجونت(بابای عزیز خودم) ١٨ روز مونده به اومدنت قبل از مکه رفتنش به عشقت رو جعبه شیرینی نوشت منم برات نگه داشتم نوه ی عزیزم اکنون که روزهای پایانی انتظار را میکشیم...دل به دیدار چهره ی معصوم ونورانی تو خوش کرده ایم تاخستگی انتظار را به طلوع خورشید امیدونوید از تن بدر کنیم.... مادرت هرلحظه وهر روز با یادخدا وخواندن سوره ی یس تو را در اینه ی نور میبیند وبا تو از محبت محمد و ال محمد (صل الله علیه) میگوید و بیش از همه بار سنگین عشقت را بردوش دل برداشته وثانیه ها را با شور وشوق همگام با نبض اهنگینت میشمارد بیا تا رنگین کمان حیات بدرخشد و عشقت...
24 مرداد 1390

پسربابا

پسرم دیشب برای اولین بار بغل بابایی خوابت برد خیلی بدخواب شده بودی ومامان تمام تلاششو برای خوابوندنت کردم اما... گرمای وجود پدرت رو میخواستی .. با بابا رفتید تو اتاقت و چند دقیقه بعد ارام خوابیدی ...1:40 دقیقه صبح فکرکنم رازی بین شماست یک راز مردانه ... دوستتون دارم   دیشب برای باهم بودنتون برای ارامش همیشگی اتون کنار هم برای پدر وپسریتون دعا کردم همیشه صالح وسالم باشی دردونه ی من     ...
23 مرداد 1390