نوه ی عزیزم
پسرکم
این متنی که پایین برات نوشتم اقاجونت(بابای عزیز خودم) ١٨ روز مونده به اومدنت قبل از مکه رفتنش به عشقت رو جعبه شیرینی نوشت منم برات نگه داشتم
نوه ی عزیزم
اکنون که روزهای پایانی انتظار را میکشیم...دل به دیدار چهره ی معصوم ونورانی تو خوش کرده ایم تاخستگی انتظار را به طلوع خورشید امیدونوید از تن بدر کنیم....
مادرت هرلحظه وهر روز با یادخدا وخواندن سوره ی یس تو را در اینه ی نور میبیند وبا تو از محبت محمد و ال محمد(صل الله علیه) میگوید و بیش از همه بار سنگین عشقت را بردوش دل برداشته وثانیه ها را با شور وشوق همگام با نبض اهنگینت میشمارد
بیا تا رنگین کمان حیات بدرخشد وعشقت بر دل پدر ومادرت سایه افکند
بیا تا مادر جونت(مامانی) تورا نگین وجودش کند وتا بینهایت بوسه باران نماید
بیا تا خاله هایت خانه را با خال نامت پرکنندو دایی شهاب در تمام بازیهایش با تو باشد
واقاجونت برای تو به هر بهانه ای بنویسد و روحش با تو تازه شود
بیا...بیا لحظه ها بیصبرانه انفجار نور را انتظار میکشند تا دهه فجر شادی امدنت را جشن بگیریم عزیز دلم
بابای مهربونم..دلم همیشه به وجود مهربانت گرم است
نگاهت خانه امنی برای دلواپسی هایم
دستانت بهترین پشتوانه ام
سایه ات مستدام
دوستت دارم