مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

خونه ی عشقِ...

1392/9/26 18:18
نویسنده : مامان هدي
662 بازدید
اشتراک گذاری

یا لطیف...

عزیزترینم...

آن خانه ی 78 متریِ مستطیلیِ طبقه ی دومِ البرز، با گلهای کاغذیِ خوشرنگ و لعابش و اتاقِ آبیِ پُر از تو را گذاشتیم ؛ اثاثمان را ریختیم توی کارتن ..... آمدیم و پایتخت نشین شدیم...

این خانه هم مستطیلی و گرم است...

اما اتاقِ آبی ندارد...! عسل ندارد! خونه ی یسنا و یس ندارد!

اینجا همه چیز بزرگ تر شده...اما دلِ تو کوچک تر!

سراغِ خونه ی خودمونو می گیری...و جواب ها و استدلال های ما آرامت نمی کند...هر روز صبح می پرسی..

_امروز می ریم خونمون؟

_وقتی رفتیم خونمون وسایلمونم ببریم!

_اتاقم قشند شده ...بعد اینا رو جمع تُن بریم خونمون بذارم تو اتاق خودم!

_باز اومدیم اینجا؟! چرا هی میایم اینجا؟ بریم خونه ی خودمون!

به تجویزِ با تجربه ها رفتیم البرز، خانه ی خالی را نشانت دادیم...از همان پارکینگ خندیدی...پله ها را یکی دوتا بالا رفتی...همان پله هایی که اولین قدمهایت را دید!

در را باز کردیم...چه خانه ی مهربانی بود! یادش خوش، اولین ورودمان...منِ مادر شده و توی ٥٤ روزه و عطرِ بی نظیرِ‌ این دوسال و نیم...روشنای این خانه بودی پسر.

خانه ی خالی هم نتوانست لبخندِ شیرینت را کاری کند...تا آنجا که به اتاق آبی رفتی که برایم آدم برفی ات را بیاوری....اتاق خالی بود...و دلِ تو هم خالی شد...این را اشک هایت گفتند...اینکه دلت همین نه متری که دوسال و نیم مالِ‌ خودت بود را می خواستی...

آرامت کردیم...با همسایه ها خداحافظی کردیم و تو سکوت کردی....

از خانه که بیرون آمدی گفتی...اینجا دیده خونه ی ما نیست؟!

فردیسِ مهمان نواز را گذاشتیم برای البرزی ها و آمدیم تهران...تو آرام تر بودی...گویی قبول کردی!

اتاقِ نارنجی اینجا قرار است میزبانِ بالندگی تو باشد ان شاالله.

و من، خوشحالم پسر...خیلی...همین که ٥ ایستگاه تا زدنِ درِ خانه ی پدری فاصله است آرامم می کند...همین که دلت به تنگی نمیرسد....تا بخواهیشان می رسند...با کمال میل آنجا می مانی و من و پدر فرصتی برای دو نفره قدم زدن را داریم!

همین که برنامه هایم را ردیف می کنم...می توانم دل خوش کنم ...برای تو...برای خودم..برای خودمان.

همین که هروقت بخواهیم بابایی چند دقیقه ای می رسد!

همین که ....٩ سال به انتظارِ‌ چنین روزی بودم! زندگی با طعمِ تهران.

فقط اینکه...اینجا سمیه ندارم!

جانِ‌ دلم...یادت باشد...هرکجا باشی آسمان آبی است...ما با تو خوشبختیم...در هر خانه ای...زیر هر سقفی...

 خونه اونجاست که صداته

پر عطر نفساته

جایی که رو در و دیوار

همه جا نقش چشاته

خونه ی عشقه خونه ی عشقه

خونه ی عشق بهشتِ....

روزگارت در پناهش...خدایا شکر...الحمدلله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

بهار
27 آذر 92 10:41
وااااي هدي جون مباركت باشه عزيزم چه خوب كه به خونوادت نزديك شدي.خونه جديد حس خوبي به آدم ميده.هم دلتنگ خونه قبلي ميشي هم ذوق خونه جديدو داري...ولي يهويي منم دلتنگ خونه قبليت شدم...كاغذ ديوارياش قشنگ بود!آشپزخونتونم معركه بود!!!منتظر عكساي جديد اين خونه هم هستيم
مامان هدي
پاسخ
بهار..ممنون عزیزم. دقیقا همینطوریه....ذوق خونه ی جدید و دلتنگی برای خونه ی قبل! راستش دلم میخواست همون 78 متر رو هم مینداختیم تو کارتن و میاوردیمش تهران! ولی اینم قشنگه...بزرگتره...تهرانه! چشم عکسم میذارم هنوز کامل مستقر نشدیم
صوفی مامان رادمهر
27 آذر 92 15:02
به سلامتی و دل انشالله... اون خونه تولد یک سالگی مبینو جشن گرفتی این جا هم انشالله هم تولد مبین هم داداش یا آبجی کوچولوی مبینو جشن می گیری....
مامان هدي
پاسخ
ایشالا... اینجا تولد بلوغِ کودکیشو می گیرم... داداش و ابجی هم به روی چشم
معصـومـﮧ
27 آذر 92 19:46
خونه جدید مبارک مبین رو درک می کنم... 10 سال از تعوض خونه مون می گذره و من هنوز اون خونه ی قبلی مون رو که الان تبدیل به دوتا خونه شده رو میخوام مبین! اتاق نارنجی شاهد شادی هایت باشد
مامان هدي
پاسخ
اره معصومه..منم عاشقِ خونه ی اَوِستامون بودم... ایشالا تو خاطرات بچگیش فراموشش بشه... ممنون از آرزوی قشنگت
مامان آراز
27 آذر 92 21:50
هدی جونم خونه جدید مبارک-ایشالا خاطرات شیرینتون اینجا بیشتر و بیشتر باشه مبین جون اتاق نارنجیت مبارک
مامان هدي
پاسخ
ایشاااااالا.... ممنون زاهده مهربون و با معرفت
maman khanaum
28 آذر 92 21:12
vay vay khosh behalet ke pesarket gane shod man kheyli moshkel daram amir ali aslan gabol nemikone harshab mige maman berim havapeyma savar shim berim khoonamoon key barmigardim? harshba gerye va dad o bidad nemidoonam chikar konam?
مامان هدي
پاسخ
ای جونم به امیرعلی... ایشالا که زود شرایط رو بپذیره.. راستش مبین دیشب هم گفت باز اومدیم اینجا؟
زويامامان آرتين
29 آذر 92 5:27
عزيزم خونه جديد مبارك. روزاي خوب وپراز شادي وخوشي تو اين خونه داشته باشين. با مبين گلم. منم درآينده نزديك همين شرايت دارم ونگران غصه ها ودلتنگيهاي آرتينمم نميدونم با اين شرايت چجوري بايد كنار بيام. با خاطرات اين خونمون چيكاركنم. دعا مون كنين . دوستتون دارم .
مامان هدي
پاسخ
از الان براش توضیح بده... و منتظر تغییراتش باش... لینک شدید عزیزم...ببوس ارتین خوشگل رو
الهه مامان گلسا
1 دی 92 1:39
خونه جدید مبارک هدی جان ما منتظر نی نی جدید هستیم
مامان هدي
پاسخ
بعد این جمله ی اخر چی بود؟؟؟دعا؟ ارزو؟ دستور؟ ممنون عزیزم فعلا ما منتظر خودت و گلساییم که بیاید خونمون
هانیه مامان دریا
4 دی 92 12:40
ایشالا تو خونه جدید قشنگ ترین روزای دنیا منتظرتون باشه
مامان هدي
پاسخ
ایشالا...ممنون عزیزم
فرناز مامان ایلیا
7 دی 92 4:42
این چی بود نوشتی اشکمو در آوردی دختر دوباره... الهی فدای دلکوچولوشبرم من...هدی جون دلتنگت شدم اینو خوندم دل منم تنگ شد و اشگم در اومده...دلم میخواد مبینو بغل کنم و ببوسمش و بگم خاله دوستت دارم
مامان هدي
پاسخ
همســــــــــــایه... دل منم برات تنگ شد....به نسبت همسایه بودن کم همو دیدیم مگه نه..؟! منم دلم میخواد ایلیای پر از ارامشت رو ببوسم.... تو جام ببوسش
خاله ندا
12 دی 92 2:05
عزیز خاله تو تو هرخونه ای باشی اونجا قشنگ و پراز عشق میشه
مامان هدي
پاسخ
ای گفتیییییییییییی خونه اونجاس که چشاااااته...
maman rania
12 دی 92 7:19
دوری سخته راحت شدی حالا برو توی کار دومی
مامان هدي
پاسخ
شبنم بذار یه نفس بکشم بعد...
مونایی
17 دی 92 15:49
چی بگم که گقتنی ها رو قبلا" گفتم... نفس بکش، هوای جایی رو که دوستش داری... ریه هات و پر کن و لذت ببر... نوشت باد این روزاهی خوبِ بی مثال! نوش هر سه تون...
مامان هدي
پاسخ
بگم این یک ماه...همش یادت میکنم..باور میکنی؟؟ همش تصور میکنم روزی رو که تو بتونی نفس بکشی..به معنای واقعی...! ان شاالله مونا... ممنون عزیز.