مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

دلٍ تو !

1392/7/24 2:11
نویسنده : مامان هدي
383 بازدید
اشتراک گذاری

یا ماشاالله

همین ٢٣ روزی که باز تهرانِ عزیزم ، دوست داشتنی شد...

چند باری تنهایت گذاشتم

تویی که طعم تنهایی را کم چشیده بودی ، بخاطر شرایط...همیشه من بودم و تو ...و چهار ، پنج ساعتی که بابایی بود!

اولین باری که چند ساعت با خواهر ها بیرون بودیم...همین که برگشتم...

مامانی زهرایت گفت : مبین دلش برات تنگ شده بود....رفته بود دم پنجره می گفت مامان هدام رو می خوام دلم براش تَند شده...بهش گفتم پسرم بیا این طرف... گفت : من پسرت نیستم ، دایی شهاب پسرته ! من پسرِ مامان هدام.

مبین!

دلم ، پسر!

پریدی بغلم...از همان مُحتَم هایی که فشارم میدهی و به قول خودت لیه ام میتونی...

بعد از هزااااار بوسه گفتی : فِت تَردَم رفتی خیابون دُم شدی ! دیلم برات تَند شده بود.

قلبمی

گذشت تا آخرین باری که تهران بودیم...

موقع برگشت...

_مبین بیا آماده بشو بریم مامان خونه مون.

گفتی : داری می ری مامان؟! زود بیا خدافظ !!!نیشخند

_مبین مامان من دارم میرم خونه.

_خوب من نمیام ته!

بابایی وارد عمل شد...از اتاق و اسباب بازی ها و کتاب و سی دی هایت گفت...تصمیم ات عوض شد...همراهمان شدی...موقع خداحافظی گفتی : زود میام باشه؟!

توی مسیر خانه ...._ مامان تی برمی دردیم دیلم تنَد میشه ها !

لباتو قربون جوجه

خـــــــــدا را شکر...برای تویی که به قول محمدشهابم خوب شد بدنیا اومدی وگرنه دنیای ما تیره و تار بودعینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

maman rania
24 مهر 92 6:15
boooooos mah asal ay jan
مونایی
25 مهر 92 12:52
الهییییییییییییییی من فدات شم.
آخه چی می تونم بگم من به تو مبین؟

فدای اون موهات که عاشقشونم.


موهاش....
مامان آراز
26 مهر 92 11:29
تو چقد ووروجک و شیرین زبونی مبین


قربون دل تندت

-خونه مامان بزرگ همینه ها..دلشون نمیخواد بیان که-فداشوووووون

ولی خوشم اومد از جوابش که من پسر مامان هدا هستم
فدات پسرک


منم کیففففففففف کردم
بهار
26 مهر 92 15:30
مامانی خوب تهنا نلو خیابون دم بشی...مبین دلش بلات تند میشه ها...
فدای مبین برم با این دل کوچولوی مهربونش...
آفرین به دایی محمد شهاب با این جملات فلسفیش!!!


اره دیگه...
دلش بلام تند میشه..
خاله بهار ما مشتاق دیدنت هستیم
مامان تینا
26 مهر 92 17:24
عزیزم هزار ماشالله مبین

دلم برات یه ذره شده بود خاله

شرمنده کم نظر میزارم

بیشتر خواننده خاموشم


ممنون فاطمه ی عزیزم
سپید مامان علی
28 مهر 92 15:42
ای جونم قربون این حرف زدنهای شیرین بشم

دلم تند شده فت تردم دم شدی... ای جونمممممم.. میام میخورمت هاااااااا



فرحناز
28 مهر 92 19:21
سلام هدی عزیزم بهت تبریک میگم اینقدر مامان مهربانی هستی کاش من هم کمی از صبر حوصله تو را داشتم موفق باشی


سلام فرحناز خانوم
ممنون از اینگه سرزدید
شما لطف دارید
ماشالا مادر سه تا پسر بودن چیزی جز صبور بودن نیست
ببوسید محمدطاها رو
الهه مامان گلسا
29 مهر 92 0:37
اول از همه ضعف کردم برای شهاب
ماشالا چه زبونی میریزه
دوم اینکه هدی مبین روز به روز قشنگ تر و قشنگ تر میشه
هزار ماشالا
سوم من فدای دل کوچولوت بشم مبین جانم
دلم برات تند شده فسقل


اولا مرسی شهاب ماشالا همه حرفاش بزرگونه اس...
دوما چشات قشنگه عزیزم لطف داری
سوم...دله دیگه
مثل الان که دلتنگ تو و گلساااام
فرحناز
29 مهر 92 21:50
سلام هدی جان


سلام فرحناز. خانوم
مامان علی اصغر
1 آبان 92 9:10
قربون اون دل کوچیک و مهربونت مبین گلی
مامان هدی جون از طرف من یک ماچ آبدار بکن اون وروجکت رو


ماچیدمش...هههه
صدف
3 آبان 92 15:14
الهی قربون دیل کوچولوت برم که تَند میشه شازدۀ مو طلایی
گوشت رو بیار : "منم خیلی دیلم برای تو و مامان هدی تَند شده"


آخه دل به دل راه داره
صدف مهربونم
صوفی مامان رادمهر
4 آبان 92 15:15
موطلایی به رنگ گندمای طلایی مزرعه های پر از رزق و روزی... پربار و شیرین و عزیز دوستت دارم


آمین صوفی پرمهر
مامان بهادر
4 آبان 92 17:44
من فدای این شیرین زبونیات فدای این دلت بشم



زنده باشی
هانیه مامان دریا
8 آبان 92 12:36
چه قشنگ گفته محمد شهاب عزیزم صاف و ساده و دلنشین


اره واقعا از ته دلش گفت ب دل هم نشست
خاله ندا
12 آبان 92 21:19
واقعا خوب شد بدنیا اومدی وگرنه خاله (عشق) نداشت


عشد خاله اس:-*
maman rania
28 آبان 92 7:15
jagar booooooooooooos