مبين مبين 13 سالگیت مبارک

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

سرزمین ِ شگفت انگیزِ دوسالگی!

1392/7/23 10:03
نویسنده : مامان هدي
392 بازدید
اشتراک گذاری

یاحق

می خواهم از همین جا بلــــــــــــــند بگویم...دوسالگی چقدر هیجان انگیزی!

هر روزی که شروع می شود...مثلِ روز قبلمان نیست...

تو ، چون کتابی اسرار آمیزی برایم مبین !

همان هایی که من عاشقِ خواندنشان بودم...که از یک لحظه ی بعدش خبر نداشتم ، هیجان و شوق توی دلِ دخترانه ام موج می زد وقت خواندنشان!

فکرش را نمی کردم ... مادر بشوم و باز همان شوق بیاید سراغم!

این دوسال هر روزش شگفت انگیز بود...اما خبرش را داده بودند...کودکت شیر می خورد..دندان در می اورد...می نشیند....راه می رود...حرف می زدند....تا همین جایش را گفتند...بقیه ، هرچه شنیدم لجبازی و شیطنت و لبخندِ شیرینِ مادرانه بود...

حالا می فهمم....دلیلِ لبخند شیرین مادرانه را... که نمی توان به حق شیرینی این روزهای اسرار امیز را ادا کرد...

پسرک دوسال و پنج ماهه ی من کتابی را که من مدتها پیش برایش خوانده ام را پیدا می کند و خط به خط برایم می خواند...با همان لحنِ خودم با همان ادا و شکلک ها !

دوسال و چند ماهه ی من متعجب می کند،پسرخاله ی بیست و چندساله ام را ! _مگه مبین A B C D بلده؟؟؟ داشت بازی میکرد شنیدم کامل خوند!

پسرک من جواب می دهد...پیشنهاد می دهد..ابراز عقیده می کند ...مخالفت می کند _ نخیرم می گویید! تایید می کند...تحسین می کند _عالیه مامان!..همین موجودی که تازه از شیر و پوشک گرفته شده!

همین پسرک می تواند با اراده ی خود اشک بریزد و چنان قشقرقی بپا کند و سرِ دقیقه ای تمامش کند! گویی همیشه آرامش برقرار بوده!!!

کوچکِ نود سانتی من گاه مسیر لجبازی را پیش می گیرد...با همان لبخندِ مرموزش...گویی محک ات می زند...تحمل سنجش را دستش می گیرد و می تازد ...که اعتراف می کنم سخت ترین کار دنیاست! تنها راهی که می شود هم مسیرش شد این است که لج بازی هایش  را به بازی می رسانیم و می خندیم با هم!

عشق می ورزد و فشارت می دهد...جان می گوید و دردت به جونمِ من را پس ام می دهد و می تواند در همان دم ، با وزشِ بادی قهر کند و کاسه کوزه ی عاشقی را بهم بزند!

پسرک دوساله ای که شناگر ماهری شده و برای استخر رفتن برنامه می چیند...

حواسش به ریزه کاری ها هست....کانال ک عوض می شود و زبان غیر فارسی..پسرک می گوید من نمی فهمم اینا چی میدن؟ تو میدونی مامان؟ پرس بولو وای میدن همش!

همین کوچکِ دوساله ای که شده عضو رسمی خانه ی ما و مخاطبِ پشت در را جواب می دهد...و در را می بندد و با حلوای نذری برمی گردد و میگوید ...خانوم همسایه بود...مامان پامین دوفت بفرمایید! دوفتم ممنون!

 ذائقه اش را محترم میداند...تهچین اسفناج را نمی پسندد و می گوید_خیلی بد مزه بود مامان! می پرسد غذا چه داریم...من اینو دوست ندارم...میشه ماکارونی بپزی...اخ جون ماهی!

پسرکی که جوراب های نو را خودش پا می کند...برای اولین بار! و من باز هیجان زده میشوم...یک لنگ درست و یک لنگ اشتباه... و درست از همان روز جوراب پوش می شود ، هر جورابی!!!

پسرکی که مقلد است...مرجعش برایش مهم نیست...دنیای اطرافش را طالب است...خواه این تقلید از کیتی پیشی ملوس باشد....که لباس پوشیدن را یادش می دهد...و پسرک خوب از پسش بر می اید و پیروزمندانه می پرسد : درست پوشیدم؟مثل کیتی!

پسرکی که منطقِ حرفهایش ، بی حرف است...اصرار برای خوردنش که می کنم....می گوید: مامان سیر شدم خوب...خودت بخور بزرگ بشی..مامان قوی بشی..خانوم بزرگ بشی...افرین دختر خوب من سیرم!

دو سالگی چه پر محتوایی....توی این 365 روز قرار است سرچشمه های سالهای بعد را نشانمان می دهی...

گاه کوچکی در برابرت ایستاده و چنان خردمندانه حرف می زند که تصمیم میگیری جور دیگر رویش حساب کنی!

و گاه همان کوچک خردمند چنان می کند که شک می کنی به تصمیم ات!

شیرین پسری که وقتِ قاطعیت در عینِ مهربانیمان ، آرامش را می شود در چشمانش دید! وقت لطافتِ بی جایمان تمــــــــام وجودش بلاتکلیف می شود!

او می داند چه می کند....چه می خواهد...و منِ مادر اگر هم گامش نباشم سردرگمم!

کلاف دوسالگی ات را دست گرفته ام....تو هلش می دهی و من پشت سرت می پیچانم....گاه از دستم در می رود...اما می دَوم که گم اش نکنم....باز می گیرم دستم و باز می پیچم....

تو هرچقدر می خواهی دوسالگی کن..که به نیمه اش نزدیک شدی...من هستم...خودسازی می کنم...می خوانم و گوشهایم را تیز می کنم....بهترین راه را از نظر مادرانه ام انتخاب می کنم و جواب می گیرم...با هم روزگار خوشی داریم...روزهای دانایی! که اگر ندانیم کلاهمان ...

مبین ! ما دوساله شده ایم...کمی کوچکتر از تو....تا درکت کنیم ، همراهت باشیم...ببخش اگر گاهی بزرگ می شویم و توی 2ساله را 20 ساله می پنداریم...دست خودمان نیست...بگذار به حسابِ آدمیزادی و جایز الخطا بودنمان!

دوساله ی مهربانِ...مهربانِ...مهربانم!

به وجودت افتخـــــــــــــــار می کنم...به حضورت می بالم ...به نفس هایت زنده ام ... به نگاهت معنا گرفته ام ...

و برای هر نفس تو
بوسه‌ای بنشانم به طعم ِ ...
هرچه تو بخواهی

نفسم به تو بند است
بند دلم پاره می‌شود که نباشی
انگشت‌هایت را پنجره کن
و مرا صدا بزن
از پشت آنهمه چشم

....

باش شیرینیِ عمرم!

خـــــــــــــــــــدا من که هیچ نمی دانم...راهم را روشن کن...می خواهم امانت دار خوبی باشم...سخت است...همراهم باش...

توکلت علی الله.

اولین باری ک جوراب هاتو پا کردی....یکی درست یکی برعکس!

 

+شعر از عباس معروفی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

بهار
20 مهر 92 12:42
چقدر خندیدم از کارات مبین....مخصوصا حلوا نذری و توصیه به اینکه مامان غدا بخوره و بزرگ بشه
ای خدااااااا کاشکی منم همسایه ای داشتم که برام حلوا میاورد....آخه مامانی فکر دوستای حلوا خور تنبلت باش خو!!!
در پناه خدای مهربون زندگیتون گرم و عاشقانه!!


حلواااا میخوای..خبریه؟!
زیاد خوشمزه نبوداااا
من ک خودم بلد نیستم
ممنون بهار دوست باصفام
صوفی مامان رادمهر
20 مهر 92 13:42
اساسا من هر وقت می یام وبلاگ مبین حالم عوض می شه... خوب می شم و می رم پی کارم... بعلهههه اینجور مامان درجه یکی هستی شما
مبین گندمی طلایی دوست داشتنی دوستت دارم


مثل شما
من خیلی خوشحالم دیدمت..
و رادمهر شیرینم رو
به امید دیدار دوباره
مامان بهادر
20 مهر 92 16:22
چیزی جزء اینکه بگویم واقعا لذت بردم به ذهنم نمیرسد
به وجودت افتخـــــــــــــــار می کنم...به حضورت می بالم ...به نفس هایت زنده ام ... به نگاهت معنا گرفته ام
این واقعا حرف دل من هم هست روی ماهش رو میبوسم


جاااااانم بهادر
دلت شاد ب بودنش سپیده عزیزت '
الهه مامان گلسا
21 مهر 92 0:35
مبین دو ساله میمیرم برااااااااااات
اینقدر این روزای دو سالگی شیرینه که فقط می تونم بهت بگم درکت میکنم
خوش باشی
خدا به همه منتظرا این هدیه رو عطا کنه


الهه جونم زنده باشی مهربون
نمیدونی چقدر دلم برات تنگیده
از بودن باهات لذت میبرم
گلسااااااای پرانرژیت رو ببوس
امین برای دعای مهربونت
مامان آرتین
21 مهر 92 18:55
مامانی از انرژی مادرانت زوق می کنم و به وجد مییام.مبین جون رو ببوسید.شیطون بلای خاله.با تمام وجودم درک می کنم


ممنون از لطفت
ببوس فرشته ات رو
مامان علی اصغر
22 مهر 92 9:55
سلام هدی عزیز
چقذر زیبا مینویسی گلم من هروقت میام اینجا (یعنی تقریبا هر روز) کیف میکنم از کارهای زیبای مبین جون که تو به زیباترین صورت اونو مینویسی
ببوس مبین عزیزت رو


تو لطف داری عزیزم
ممنون که سر میزنی...
ببوس علی اصغر خوشنامت رو
سمیرا مامان آنیتا
22 مهر 92 14:49
عشق میکنم از مهربانی این دو ساله ها
از خوندن کارهای مبین بسیار لذت میبرم
راستی آنیتا هم مشغول حفظ الفبای انگلیسیه تو کارتونش هی تکرار میکنه اونم میگه
ببوس مبین خوشگلت رو


واقعا اینا خود عشقن
ماشالا به انیتای باهوش
منم با کارتون و کلیپ یادش دادم
تو هم ببوس انیتای اسمونیت رو
مونایی
22 مهر 92 17:11
فدای تو پسر دو ساااااله.

من عاشقتم، عاشق این "ت" ای که تو کلمه هاته...
دوست دارم مبین جونم.


اره چیتار تونم دیده...
هههه
ببوس دوساله ات رو
خاله ندا
23 مهر 92 1:31
هدی جااانم یه پیشنهاد
نوشته هاتو چاپ کن
عاااالین


فدای خواهرررررم
اینا برای دل خودم
برای مبین
برای همینجاست
همینقدر یواشکی اش بهم میچسبه
صدف
24 مهر 92 0:42
چی بگم؟ حظ کردم ، ضعف کردم ، عشق کردم . دورت بگردم دوسالۀ بی نظیرم


زنده باشی صدف بی نظیرم....
ببوس آراد یکی یدونه ات رو