مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

برگشت خورد...

1392/5/23 7:46
نویسنده : مامان هدي
524 بازدید
اشتراک گذاری

سبحان المبین...

دوباره پوشک شدی پسرک...

این مهمان داری ها و مهمانی رفتن ها کار دستمان داد...

امان از وسواسِ بعضی هاااا ، که روح و روان من و تو را بهم ریختند....

زبان....کاش کمی بچرخانیم اش...گاه دلسوزی بی جا ، مخرب است...

تخریب کرد...پروژه ای که بی نظیر پایانش داده بودی برگشت خورد...

وتو شدی مبینِ روز اول!

برای آرامش ات و پاک ماندنِ زندگیِ شان پوشکت کردم....

دلم آشوب شد...روحم خسته شد...نگران تو بودم...

میدانم حال تو هم دست کمی از من نداشت..استرس و نگرانی توی چشمان بی نظیرت موج می زد...

کمی لجبازی هم چاشنی اش شد..حق می دهم ات....

بعد از ٤ روز پوشک...دوباره شروع کردیم...ده روز!

باز خدا دستهای تنهایم را یاری کرد.....باز راهی جلوی پایم قرار داد....***آدامس خرسی***

هرچه بود و هرچه شد ، گذشت....و امروز دوباره تو همان مبینِ بی پوشک و مستقل و قابل اعتماد خودم شدی...شکرالله..ماشاالله

این بار...کمی مادر تر! در برابرشان می ایستم...به سکوت دعوتشان میکنم...

روح و روان فروشی نیست که برویم و برای خودمان بخریم...هنوز خسته ام...آزرده ام از این همه ادعای فهم و سادگی!

خدا ممنون...برای همه چیز....برای همراه بودنت ...برای اینقدر مهربان بودنت...برای نگاهت!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

زهرا(مامان پارسا)
23 مرداد 92 11:02
هدي نازنينم
تنها كاريش كه ميتوان كرد صبر و چشم پوشي از آدمهاي اين چنيني است كه خودت به نحو احسن انجامش دادي.
و آفرين به گل پسرمون كه دوباره كمكت كرد.
ببوسش عزيز دلو


اوهووووم صبر کردم و سکوت...ولی اشتباه بود...اینبار نه صبر میکنم و نه سکوت...
اگه گفتن مبین خیسه..جیش کرده یا اب ریخته روش...خیلی جدی میگم جیش کرده و شما نجس شدید الان!
دیگه کاراگاه بازی در نمیارم...ههههه

ممنون زهرای خوبم....میبوسم..به روی چشم
مامان علی اصغر
23 مرداد 92 11:05
هدی جون به نظر میاد خیلی اذیت شدی گلم!!!
اما خدارو شکر مبین خیلی باهوشه
ببوس روس ماهشو
راستی جریان آدامس خرسی چیه؟؟؟؟



آره اذیت شدیم...خیلی!
دلم ازشون گرفت...از وسواس هاشون و دهن بی موقع اشون!
مبین همکاری نمیکرد...
عاشق ادامس خرسیه.....هربار یه نصفه ادامس میذاشتم تو دستشویی...که اینو دستشویی...جایزه ی جیش کردنت بهت داد....
بعد از سه روز تکرار...جواب داد...
سمیرا مامان آنیتا
23 مرداد 92 16:20
ای وای چه بد .. چی شده بود مگه ؟ من از وقتی که آنیتا رو از پوشک گرفتم تا یه ماه مهمونی رسمی نرفتم راستش ، فقط خونه مامان بابا هامون که اونم اصلا رودربایستی ندارم باهاشون .. کاش تو هم نمیرفتی ..
مبین ما یه قهرمانه


سمیرا...ما هم جایی نرفتیم تا یه ماه...ولی اینقدر حمله اشون اساسی بود...که حسابی تخریب کردند...
من چوب روی دربایستی ام رو خوردم...
ممنون...
بهار
23 مرداد 92 17:57
آخیییییییش......چی شده؟.....چرا؟آخه بسسسسس که مهربونی دیگه...هر کی میرسه یه چیزی بهت میگه...
خدا رو شکر که الان خوبی.


بهار....
کجایی...دلم خونه...
بیا برات بگم...
مبین یه بار جلوی دوتا وسواسی جیش کرد..اونم از هیجان دیدنشون...
اونام داد و هوااااار
دیگه تکرار شد..جیش داری جیش نکنی...خیسی جیش کردی..و ادامه ی ماجرا....

اره الان سعی میکنم خوب باشم....
گذشت ولی دیگه مهربون نیستم تو این مورد خاص!!!
صدف
24 مرداد 92 0:04
نمیدونم چرا ما آدم بزرگا گاهی بی منطق میشیم . بعضی مواقع مثل دفعات اول شیر دادن همه نگاهها عاقل اندر سفیهِ که باید اِل کنی و بِل کنی و ما تجربه داریم یــا ما میدونیم ولی مواقعی مثل جیش کردن اَه اَه و وای وای و ایش ایش که این دیگه چی بود و چرا اینطور شد.
دلت نگیره هدی مهربونم ، دلت نگیره مادر نمونه ، بزن به حساب روزگار ، خداروشکر بخاطر الانتون ، خداروشکر بخاطر مبین عزیزم که انقدر فهمیدست
(تازشم گوشت رو بیار : خداروشکر بخاطر آدامس خرسی ههههههههههههههههههه)


آخه میدونی صدف...موقع جیش گرفتن هم ادعای فضلشون میشه...
آدمیزاده دیگه...
هی..
آره خداروشکر این نیز گذشت...
فدااات خواهر مهربونم

آره واقعا خداروشکر بای آدامس خرسی...آخه مبین چیپس و پفک و لواشک و...دوست نداره

فقط آدامس خرسی و بستنی یخی!
هاله
24 مرداد 92 11:55
عزیزم اذیت شدین جفتتون
ولی مهربونی تو معجزه میکنه هدی


قربونت...
مهربونی...
کم ترین کاری که میتونستم برای جبرانش کنم!
مونایی
24 مرداد 92 13:28
عزیزم، هدی...
خوشحالم که الان همه چی خوبه...


اووووهوم...
خوبم...خوبه که هستی...خوشحالم
شادی
25 مرداد 92 18:10
هدی حالتون رو درک می کنم .
حال تو و مبین کوچولو رو .

اما خدا رو شکر که الان آسوده شدین هر دوتون .



ممنون
واقعا خداروشکر....
ملیحه مامان پریا
26 مرداد 92 0:17
هدی جان میهمم چقدر سخت بوده واست
منم توی این دوران سه روز رفتم خونه مامانم ولی خونه مادر شوهرم نرفتم دوباره سعی کن نری اونجا و بعد هم بهشون بفهمون که چون شما حساساین به خاطر ااینکه هم شما اذیت نشین و هم مبین دوباه برگشت نکنه یه مدت نمیام


خوب کاری کردی..
منم تا حدی که بتونم انجام دادم.....
سوسن(مامان پرنسس باران)
26 مرداد 92 1:40
خیلی ناراحت شدم هدی...برای مبین و اون چشمهای پر استرسش که گفتی بیشتر حالم بد شد......قربونش برم...ولی مبین مثل همیشه مرد هستش و از پسش خوب براومد


چشمای پر استرسش...
سپید مامان علی
28 مرداد 92 9:15
هدی مهربونم گاهی صبر و آرامش داشتن پیش چنین آدمهای بی منطقی کار درستی نیست...
مبین خوشگلم تازه از پوشک گرفته شده ممکنه که از دستش در بره...
خوشحالم که دوباره مبینم همکاری کرد و شد مبین بی پوشک مستقل... ببوسش


آره تجربه ی بزرگی بود...
ممنون سپیده جان