مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

شنگول و منگول!

1392/5/24 11:51
نویسنده : مامان هدي
486 بازدید
اشتراک گذاری

یا کریم...

**شنگول و منگول** جزو جدایی ناپذیر لیست قصه های هرشبمان است...خوب گوش میدهی....با دقت!

گاه همراهی ام میکنی..._تق تق تق..._تیه تیه در میزنه..درو با لَندَر میزنه؟

چند شبی است....

وقتی به اینجایش می رسیم که ؛

_بزغاله ها گول خوردن و در رو باز کردن...

میان کلامم می پری و میگویی :

_بوسشون تَرد!

_چی مامان؟

_آ آ دورده مِهبَونه...بوسشون تَرد!

به خواست تو داستان **شنگول و منگول** به آنجا ختم میشود که آقا گرگ مهربان..بعد از باز شدن در خانه..بزغاله ها را بجای خوردن به پارک می برد...و حسابی برایشان خرج میکند و رستوران و پیتزا ....تا وقتی برمیگردند خانه....و تحویل خانم بزبزقندی که تازه از صحرا برگشته میدهد و با دلی مهربان وتنگ بزغاله ها را می بوسد و می رود....

گاه دیگر سوال و جواب نداریم...از همان اول اینقدر میگویی_ بوسشون تَرد!!!! که...

تا خانم بزبزقندی میرود و آقا گرگه در می زند...بزغاله ها چون منتظرش هستند خوشحال و شاد در را برای گرگ مهربان باز میکنند....وادامه ی ماجرا....که چیزی جز مهربانی و دل رحمی و مسئولیت پذیری گرگ نیست !!!

خیالت آرام می شود....که گرگ مهربان است...که بزغاله ها خوش اند...که بزبزقندی دیگر غصه نمیخورد...من فدای لبخندت مبین!

خلاصه...که شما هم میتوانید ورژنِ مبینی شنگول و منگول و گرگه مهربان را کپی کنید..آزاد است!

خـــــــــدا ، ببین چه پسر مهربانی دارم...چقدر رئوف است...بوی تو را می دهد....دلِ خورده شدن بزغاله ها را هم ندارد...دلم بی تاب فردایش است...نکند مهربانی اش را نفهمند ، نفهمان!

خــــــــــدا فردایش را به تو می سپارم...از شر گرگ ها در امانش بدار....

آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

هاله
24 مرداد 92 11:55
تو چقدر ماه و مهربونی پسر
بووووووووووووووووووس


ممنون...
مامان رانیا
24 مرداد 92 12:18

پسر شیطون با هوش من


مرسی خاله دکتر
مونایی
24 مرداد 92 13:31
مبیییییییییییییییییییین مهربونم، خیلی دوست دارم خاله جونی.



دلم می خواد الان پیشت بودم، برام تعریف می کردی و بوست می کردم...




مونا همه اشو تعریف نمیکنه..فقط چندتا تیکه اش همراهی ام میکنه...

بیایم مشهد...بزرگتر شده...برات تعریف میکنه

عزیزی مونایی


صدف
24 مرداد 92 14:51
ما تا امروز بیشتر قصه هامون درباره خودمون بوده ، هزار بار تا حالا خواسته بودم براش قصه بگم نگران بودم مثلا ازاین جریان گرگ بترسه برای همین نمیگفتم چه ورژن خوبی یادم دادی عالی شد ووووووووووووووووووووووووووووووس
امروز یه قصه تازه داریم هوووووووووووووووووورا
واقعا تا بحال به این فکر نکرده بودم که میشه آخر قصه رو عوض کرد ههههههههههههه


اوهوم ...از قصه های دیگه امون خبر نداری...
یه پست پر قصه میذارم...
فدای آراد بشم...
آره خوب میشه....این خیلی مهربونن....باید گرگ قصه هاشونم مهربون باشه..
بهار
24 مرداد 92 15:03
الهی بخورمت من مبینی!!!
تو چقد مهلبون شدی پسلکم!
چه با حاله ها...تاحالا اینجوریشو دیگه نشنیده بودم...آخه بچه قصه رو واسه گرگا تعریف کنی خودشونم خنده شون میگیره که چطور بزغاله ها توسط گرگا بوسیده میشن؟؟؟
حتما ناز میشن...موهاشون شونه میشه...آره؟؟


مهلبون بود...جالا با گرگ ها هم مهلبون شده
خاله اینو یاد بگیر برای روشنا بگو
خیلی بزغاله ها سرخوشن...اخه گرگ به این مهربونی ندیدین...ههههههه
مامان بهادر
24 مرداد 92 16:58
من فدای مبین مهربانم بشم
دقیقا منم از بچگی دوست داشتم گرگ مهربون باشه چه خوب که مبین ورژن جدیدش رو انتشار داد خخخخخخخخخخ


هههههه خوب معلومه پسر مهربونت به خودت رفته....
زنده باشی
مامان آراز
24 مرداد 92 22:25
ورژن مبینیش هم قشنگ بود

آآآآآاااامین


قربانت....
شادی
25 مرداد 92 18:08
عزیزمی که انقدر رئوف و با احساسی .
که انقدر مهربون و دل نازک !

باید بوسه زد به دست های کوچیک و خوش بوت مبین


قربانت...
بوی بهشت میده وجودشون
سوسن(مامان پرنسس باران)
26 مرداد 92 1:37
قربون این پسمل دل رحم برم من ......هدی من خودمم مثل مبین شنل قرمزی و داستان شنگول منگول رو دستکاری کردم و باران لذت میبره...من و مبین ابتکارمون تو یه سطحه...قربونش برم من


چه خوب سوسن
واقعا ابتکارتون تو حلقم!
خاطره مامان بردیا
27 مرداد 92 22:08
چه داستان جالبی. خوشم اومد قربون اون دل مهربون این پسمل مو طلایی


ورژن جدیده دیگه....ههههه
سپید مامان علی
28 مرداد 92 9:11
الهیییییییییییی... من فدای تو پسر مهربون و دل نازک بشم ... که حتی از نظرت گرگ هم مهربونه و برغاله ها رو می بوسه..
هدی جون برای دعای آخر پستت هزار بار آمین


ممنون ...برای آمین های مهربونت...
خیلی عزیزی مامان خانومی