باش خوب ترینم...
یالطیف
عزیز دلـــــــم
این روزهایی که خاله و دایی و عمه و عمو...دورت را گرفته اند...
آغوش گرم مادرجون و شور و نشاط بی بی و بازی با آقاجون و دست مهربان جدو هر لحظه شارژت میکنند..
این روزها که همبازی هایت مریم و زهرا و شهاب و الهام و مائده شده اند...
حیاط داری و باغچه و خاک بازی و پیاده روی شبانه با دمپایی و موتور سواری نیمه شب و مغازه و خوراکی و بالا و پایین و ...
این روزها که تولد و مهمانی و عروسی و مریم ساداتِ ٣١ اردیبهشتی و رفت و آمد و....
این روزها که هر ساعت ات را چیزی...کسی....اتفاقی...بازی یی...کودکی...پـــُـــر می کند...
من هم مثلِ تو شـــادم....
امــــا گاهی میانِ تمامِ این خوش گذشتن های تو...دلم برای خلوتمان تنگ می شود...آنقدر سرت شلوغ است که به نگاه های مهربانی که سراغم را می گیرد و لحظه های چند ثانیه ای برای آغوشم و بوسه های تند و مهربانی وقت خواب ات...بسنده میکنی!
من امـــا ، این بین خودخواه می شوم...دلم برای آویزان بودنت تنگ میشود...
برای مامان مامان گفتن هایت که سرم را می برد...
برای بهانه های گاه و بی گاه و خواسته های بی منطق و پر از انرژی ات ...
برای هزار بـــــــــــــــار سر یخچال رفتن و تکرارِ چی بخورم ات...
دلم برای دو نفره هایمان تنگ میشود..برای ١٢-١٣ ساعت من و تو بودنمان ...برای حضور پر رنگت کنارم!
خودم را محکم میکنم...
همین که تو میخندی...شادی...بازی میکنی...لذت می بری...برایم کــــــــــــافی است...
همین که تو هستی...که خوب هستی...به من آرامش می بخشد...
خودم را می سازم..از همین لحظه های کوچک...برای فردایت...که درست همین طور می شود...
خودم را مـــادر میکنم...تا بتوانی پرواز کنی...بزرگ شوی...بالا بروی...اوج بگیری...
فقط خواستم بگویم..باش...خوبِ روزگارم...باش..فقط همین!
میدانی...
*وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !
خــــدای خوبم..مهربانِ بی حد و مرزم...فردایش در پناه تو.
وقتی که تو نیستی
دنیا
چیزی کم دارد
مثل ِ کم داشتن ِ یک وزیدن ، یک واژه ، یک ماه !
من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !
همه ی ِ پنجره ها بسته است !
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام !
واقعا ...
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن (!)
به کدام جانب ِ جهان بگریزم ...
سید علی صالحی