مثلِ موتورِ اح مَد...
هوالمبین
همیشه وقتی تو رویای پسر داشتن بودم...
دلم میخواست پسرم عشقِ موتور و ماشین و ....نه به اجبار...یه عشقِ خودجوش :)
از وقتی تو اومدی...منتظر بودم تا ببینم عشقِ پسرونه ات رو...
ماشین بازی میکردی...امـــا نه اونجوری که فکرش رو میکردم...تمـــام فکر و ذکرت ماشین واقعی بود...
این روزها امــــا
شیفته ی موتور و کامیون و ماشین های بزرگ شدی...
از وقتی سوارِ موتورِ عمو احمدِ پر انرژیت شدی...مزه ی خوشِ این عشق رفته زیر دندونت...
چند روزی که پیشِ عمو بودیم....هزار بار سوار شدی...دور زدی...ژست یه موتور سوار حرفه ای رو گرفتی...روغن کاریش کردی..خودت! خودِ کوچولوی دوساله ات از موتور بالا رفتی و به سختی روش نشستی..دورش چرخیدی و همـــه چیز برات به موتورِ اح مَد ختم میشد...
شده ملکه ی ذهنت!!!
هرجا موتور ببینی...میگی موتورِ اح مَده؟؟ بریم اح مد...موتور سوار شم!!!
و موتورِ سفیدِ شارژي ات رو که اصلا بهش نگاه نمیکردی ....این روزها شده برات...مثلِ موتورِ اح مد...
میای خیلی جدی بهم میگی...مامان میخوام برم معازه! بستنی میحوای؟؟ بیا پشتم بشین...سفت بدیری هااااااا....مامان موتورم مثلِ اح مده...مامان من موتور دارم...مثلِ اح مد...برم نون بحرم؟ برم بندین بدنم؟
عزیزمی که میگی: مامان موتور دوست دارم!
دنیایی که این روزها موتورِ اح مد شده پادشاه اش!
از این که بگذریم به آن میرسیم...
عشقی شیرین و ناگهانی...به انواعِ ماشین سنگین...
نمیدونی با چه شوقی تو خیابون نگاهشون میکنی...میپرسی: تامیون مالِ کیه؟؟ میگم: مالِ آقا...میگی: نه من میحوام...مال منه....من دَبار بشم!
و من فـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدای تمــــــــــــــــــــامِ این دنیای پسرانه ات میشوم...
خــــدایا...شکر برای برآورده شدنِ آرزوهام...مبین ؛ نعمتی که برای من کاملترین است...شکرالله