من با تو خوبم...
هوالمبین...
از وقتی اوبی رو یادگرفتی...شب یلدا به بعد...
تا از خط قرمز عبور میکنی...و من اخم میکنم،چشم غره میروم و یا محکم میگویم مبیـــــــــن!!!
توی چشمانم زل میزنی و خونسرد میپرسی...
ماما اوبی؟؟
و حالِ من خوبـــــــــترین میشود...دلم ضعف میرود و خنده ام میگیرد...ولی کوتاه نمی ایم...
وتو تا جوابت را نشنوی.... میپرسی...
ماما اوبی؟؟
_من خوبم...ممنون.
میخندی و میدوی پی شیطنت و کودکانه هایت و من را با دلم تنها میگذاری...
میشود تو باشی و حالِ من خوب نباشد؟! تو که باشی حالِ من خوبترین است...
اما تو نباشی من چگونه باشم...؟
یادت بماند این ظرافت رفتار را...تا توانی دلی بدست اورد عزیز دلم.
مهربانا...چشم از این دردانه بر ندار...شکرالله
من بد بودم اما بدی نبودم
تو خوبی
و این همهی اعترافهاست
تو را شناختم.. تو را یافتم.. تو را دریافتم و همهی حرفهایم شعر شد.. سبک شد
عقدههایم شعر شد.. سنگینیها همه شعر شد
بدی شعر شد.. سنگ شعر شد ..علف شعر شد.. دشمنی شعر شد
همه شعرها خوبی شد
به تو گفتم: «گنجشکِ کوچکِ من باش
تا در بهارِ تو من درختی پُرشکوفه شوم.»
من به خوبیها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبیها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همهی اقرارهاست، بزرگترین اقرارهاست
دلم میخواهد خوب باشم
دلم میخواهد تو باشم و برای همین راست میگویم
نگاه کن:
با من بمان!
شاملــــــو
با تو بودن خوب است
تو ظريفي
مثل گلدوزي يک دختر عاشق , که دل انگيزترين گلها را
روي روبالشي عاشق خود ميدوزد
منوچهر آتش