زن...مادر...عشق
همیشه وقتی زنی رو میدیم که کودکی در اغوش داره برام سوال بود که چقدر فرزندشو دوست داره؟؟
بارها این سوال رو از کسایی که برام امکان داشت پرسیده بودم و حتی از مادرم....و جواب همه یکی بود خیلی!!!
اخه برام قابل هضم نبود این خیلی یعنی چقدر....و این عشق ایا تو وجود همه مادرها یکسانه؟؟
به مادرهایی برمیخوردم که کوچولوشو نقصی داشت یا بنظر زیبا نبود....ولی باز هم همون محبت و همون عشق و همون خیلی....
ولی زمانیکه برای بار اول باردار شدم و وقتی امیررضا هنوز نیومده پرکشید و رفت....و وقتی حرفهای بعضیها رو شنیدم....تازه فهمیدم مادر بودن یعنی چی....هروقت کسی چیزی میگفت شاید ناخواسته، دلم میگرفت قلبم میشکست...برای من اون فرشته ی کوچولو فرزندم بود...از وجودم بود...نه ماه باهم بودیم...شاید نتونست زیاد نفس بکشه یا شاید مشکلی داشت شاید نتونستم بهش شیر بدم و حتی در اغوش بگیرمش ولی....
مبینم عزیز دلم...میوه ی وجودم...پادشاه قلبم
وقتی تو بدنیا اومدی.....وقتی بغلت کردم...وقتی بوسیدمت و بوییدمت...وقتی شیره جانم رو میکیدی...چه زیبا مادر بودنم را تکامل بخشیدی...خدارو شکر کردم که زیباترین مخلوقش رو در صحت و سلامت بهم داده.
وقتی تو بدنیا اومدی دیدم به زندگی عوض شد....یه نگاه کاملتر...بک نگاه مادرانه.
رابطه مادر و فرزندی تازه برام معنا پیدا کرد....فهمیدم خیلی یعنی تمام عشق خیلی یعنی با همه ی وجود
فهمیدم مادرم وقتی منو بغل میکنه...لوسم میکنه...و وقتی برام تو همه مراحل زندگی سنگ تموم میذاره و من چه ساده در پی جبران بودم که با این حرف همیشگی مادر مواجه میشدم و میشم؛ تو عشق منی ...دخترمی...اینجوری ناراحت میشم!
خدایا چه کردی با جنس لطیف زن....فرقی نمیکنه...دختر نازپرورده شهری یا دختری از تبار ایل و عشایر...وقتی نام مادر روش گذاشته میشه...رشد میکنه...تکامل پیدا میکنه...پرمیشه از احساس..پرمیشه از زیبایی محض...پر میشه ازقدرت و درک...
میشهمادر
بزرگ...عاشق...پرازاحساس
شاید تفاوت تو نوع ابراز باشه اما یقین دارم عشق همه مادرها یکسانه
شکر برای زن بودنم
برای مادر بودنم
برای عشق مادرانه ام...شکر
پسرم
تا دنیا دنیاست......عاشقانه دوستت دارم...حمایتت میکنم...