لحظه های پروانگی...

مبین خدا کجاست...؟

دستهایت را اغلب روی سینه ات میگذاری و میگویی...دینجــــــــــــا...دینجـــــــــا

خوشحالم...از اینکه میگویی خدایت در قلبت است....

در سینه ات....

به یقین تو بهتر از من میدانی....تازه از بهشت امده ام...که افریدگارت از رگ گردن به تو نزدیک تر است...که بهترین جا برایش قلبت است...که ارامشت با داشتنش معنا میگیرد...

تو هنوز فرشته ای....تو هنوز بوی خدا را میدهی...پر از نوری...

تو ،مبینِ من....هنوز پاک تر از پاکی...

خدا نگهدارت باشد...خدایت همراهت....

با تو لحظه هایی را تجربه میکنم....ناب...بی بازگشت...ثبتشان میکنم...برای روزهای دلتنگی...

عمو زنجیر باف...بیه...

زنجیر منو بافتی...بیه..

پشت کوه انداختی...سکوت و لبخند...

بابا اومده....بابا

چی چی اورده....مئو

نخودچی کشمش...با صدای چی...دوباره مئو

و این بازی این روزهای ماست...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مبین اسمون کجاست؟....لایا...

چه رنگیه؟؟ آبه ی

توش چی چیه؟؟ دو ده...(جوجه)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مبین پسر کیه؟ با انگشت اشاره روی شکم بابا...تو!

ــــــــــــــــــــــــــــ

بابا میخونه...دی ن ...دی ن...دون

دوباره میخونه...دی ن ...دی ن....مبین میگه...دون!

نت سوم رو میخونه...

ــــــــــــــــــ

سی دی المو رو باهم میبینیم....

درست چند ثانیه قبل از بعضی سکانسها...پیش گویی میکنی ...و وقتی سکانس درست گفتی و میگذره برمیگردی منو با لبخند پیروزمندانه نگاه میکنی...

اولین سکانس...سلام سلام ای بچه ها....مبین...ییام

مثل...آ آ آ...با صدای ظریف...سلام گفتن المو...ییام...ماهی ماهی صدا کردنش..که میگی مایی...لا لا لا لا لا...که تو میگی لا لا....دیرید دیرید دید...تو هم میگی دید دید...گنده باله وقتی میبوسه تو زودتر میبوسی...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

شبکه پویا ....هروقت شروع میکنه به پویا پویا گفتن تو هم میگی....بویا بویا بویا...

ــــــــــــــ

کیف زهرا کوچولو رو دوبار بردیم بیرون با هم و برای ساکت کردنت گفتم کفشدوزک رو ببین...و تو تکرار کردی ...دَدودک...دَدودک

ــــــــــــــــــــــــــ

خیلی نامفهوم میگی عروسک....حتی به بعضی دختر بچه های خوشگل... اَیوئک

ــــــــــــــــــــــــ

شونه...نونه...نونه..خیلی از اسمش خوشت اومد...

ـــــــــــــــــــــــــ

بازی اشکال هندسی رو باهم انجام میدیم...میگم بهت این شکل رو اینجا بذار اینجا...تو میگی دینجا...حالا از اینجا خیلی استفاده میکنی...دایره و مثلث و مربع رو خوب میذاری سرجاشون...

ــــــــــــــــــــــــ

رقصت تغییر کرده....درست مثل بابایی میرقصی....همونجوری که من عاشقشم....مردونه ی مردونه...حرکت زانوهات هم درست با ریتم اهنگه....

ــــــــــــــــــــــــــــ

مبین پروانه بشو....دستاتو با مشت باز میکنی و حالت پروانه میشی..قربونت برم

ــــــــــــــــــــــــ

مبین جیش کردی؟ دیش....و اشاره به پوشک...تعویض انجام میشه و میگم برو بنداز تو سطل دستشویی...بدو بدو می روی و می اندازی...می ایی و میگی دشئوووی...دیشویئئ چند باری برای خودت تکرار میکنی...کلمه ی سخت و جالبی میاد بنظرت...

ــــــــــــــــــــــــ

بهت میگم جیگرررررررررررررررررررر.........تو پشت سرم میگی....جیدر....جیجر...و هر بار بایه تلفظ!

ــــــــــــــــــ

بریم اتاقت؟ بازی کنیم؟ نـــــــــــــــه! اما میدوی و میگی بِ یعنی بریم....دَ یعنی دستت رو بده ...آتا یعنی اتاق

ــــــــــــــ

دو روزی است تشکر رو باهم تمرین میکنیم....هر چیزی بهم میدی ممنون تحویل میگیری و ذوق میکنی...و نتیجه....هر چیزی میخواهی بدهی زودتر از من میگویی منووووو....ممووووو...مم مو....

ــــــــــــــــــ

دَوم....دَم....وقتی میخوای بیای پایین از جایی این کلمه رو میگی...شاید انگلیسی میگی...DOWN:)

ـــــــــــــــــ

اَموم....حموم گفتنت گاهی واضح تر میشه و حموم میگی...

ــــــــــــــــ

جعبه خیاطی رو خیلی دوست داری...میخوای بهت میدم...بدون سوزن و قیچی...یهو متر رو میبینم و قصد اندازه گرفتن قدت رو میگیرم...میخوابونمت و متر کنارت...با دقت میبینی...کارم تموم میشه....تو...متر رو میگیری و ....میای به من میگی لایا..یعنی لالا....متر رو میذاری کنارم و میگی دو!

ـــــــــــــــــ

 دو دِ پَن...منظورت یک دو سه چهار پنجه!

ــــــــــــ

ساعت!عاشق ساعت شدی...میگی آعت...زودی با اون دستت انگشت اشاره ات رو میزنی روی مچ این دستت...و میگی آعت...خونه ی بی بی ...تو حیاط...کنتر اب رو دیدی....زود صدام کردی ماما آعت و زدی روی دستت.

ـــــــــــــــــــ

بااااااا....منظورت پارکه...و وقتی ببینی ما متوجه نمیشیم..میگی تا تا آبا...

ــــــــــــــــ

میری سی دی المو رو میذاری تو دی وی دی و روشنش میکنی و پلی رو میزنی و فرار میکنی و میای پیش من...اگرم من نباشم و تو هوس کنی المو ببینی همین کارها رو میکنی و بدو بدو میری روی مبل....میدونی چرا فرار میکنی؟؟ برای اینکه صداشو زدی 70-80...و وقتی شروع میشه میترسی...:)

ــــــــــــــــــــ

به بی بی میگی بِ بِ....عمو محمد رو هم صدا میکنی مَمَ...احمد رو هم میگی اَمََ...

ــــــــــــــــــ

بهت میگم زهرا سادات چکار میکنه....میگی هوم هوم هوم...وادای گریه در میاری...بس این دختر گریه میکنه:))))))

ـــــــــــــــــــ

هرررررررررجا هرجا! مداد ...خودکار...مدادرنگی...ببینی..میگی...دوده...یعنی برام جوجه بکشید...

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

یه جاهایی از خونه....مال توه....مثل کنار شومینه... مبل یه نفره امون...روی میز... کنار میز و دیوار...وقتی حس خوبی داری و شادی میری اونجاها...میشینی...جدیدا به منم میگی ماما بِ یعنی مامان بیا بشین...منم باید به زور خودمو کنارت جا بدم...میشینیم کنار هم و سکـــــــــــــــــــوت....گاهی برمیگردیم و چشم تو چشم هم میخندیم....از اون خنده ها که فقط من میدونم چیه!

ــــــــــــــــــ

اَنا...انار

دَبش...کفش

راستی زاویه عکسهایت تغییر کرده...کمی اگاهانه تر...من فدای نگاهت هنرمند من

ـــــــــــــــــــــ

و در اخر...عاشقتم...شیرین کاریهات روزانه شده..لحظه ای...میدونم بعد از این پست هم باید سریع بیام پست بعدی رو بذارم...من....میپرستمت مبین...نمیدونی با زندگی من چه کردی...خیلی خوشحالم از اینکه تو بدنیا اومدی تو...و شدی مال من....مال خوده خودم....منم با تمام وجودم برای توام...برای بودنت..موفقیتت...شادیت...سلامتیت...بالندگی ات....

کاش لحظه ها را میتوانستم اسیر کنم.....اسیر خوشی های تو!

زنده باشی گل عمر مادر....نفسم

شکر خدا..شکر برای بیکران نعمتهایت...برای نگاه مهربانت...برای خانه ی گرمم....شکر!