این یعنی زندگی!
ساعت 3...ظهر گرم تابستون
مبین بهونه میگیره...
مامان مبین میخوای بریم لالا؟؟اره؟؟اره؟؟
مبین: آیه ...آیه...سرشو از بالا به پایین تکون میده لالالالا...سرشو به طرفین!
بغلت میکنم...چندتا بوس...جیگرم خنک میشه.
کولر رو میزنم و میریم رو تخت مون...
تو چی میگی؟ دوتا...دوتا....و بقیه عشق بازیت!
دراز میکشیم و دستم رو میذارم زیر سرت و شیر میخوری...
دست نوازشگرت شروع میکنه به ناز کردنم...و من میمیرم برای لطافت روحت و دست بهشتی ات پسر!
منم موهای نازت رو نوازش میکنم و برات لالایی میخونم...
دلم میخواد بدونم به چی فکر میکنی...یهو زل میزنی تو چشمام و منو عاشقتر میکنی...
من اما....هر بار که دستم میره لای موهات..میرم به فردات...به امروزم فکر میکنم...به دیروز...به اینکه کاش خوب بمونی...تا همیشه...و ارزوهامو مرور میکنم...
هنوز چشات بازه...قرمز شده ولی مقاومت میکنی...
شاید دلت هنوز لالایی امو میخواد...میبینی مادرانه برداشت میکنم...منم میخونم برات...تا چشات سنگین میشه و مژهای طلایی ات جاشونو میگیرن.
من میمونم و لالایی تمام شده...
من میمونم و زیبــــــــــــاترین تصویر عالـــــــــــــــــم
من میمونم و فرشته ی پاکم..
من میمونم و یه دنیــــــــــــــــا ارامش...
من میمونم و عطر تنت....
شیرخوردنت تموم میشه...خدای من...دهانت ...همون بوی آشنای همیشگی...
لبهای صورتیت به رسم مکیدن تکون میخوره...و من عاشق این صحنه ام!
دستمو دورت حلقه میکنم....هنوز بین دستام جا میشی...
نفسهات ؛ دمت را نفس میکشم...عمــــــــــــیق....تا باز دمم بشه...
چشمامو میبندم...
فارغ از خوبی و بدی روزگار...
آخ...ظهر گرم یه روز تابستونی...زیر باد خنک کولر...پاره تنت رو بغل کنی و بخوابی....
این یعنی آرام ترین خواب دنیا...
این یعنی خوشبختی ...
این یعنی زندگی!
شکــــــــــر برای لحظه های ناب عاشقی....شکر!