نفس...
نفسم میگیرد؛ در هوایی که نفسهای تو نیست...
مبین نفسم
نه ماه نفست به نفسم بند بود؛
بدنیا امدی
حالا نفسم به نفست بند است...تا ابد!
٩ماهه ی کوچکم...مردی شدی
و من شاکر...از بودنت...از نفس کشیدنت...از لبخندت که همه ی دنیای من است!
نمیشود...چرا وصف نمیشود احساسم؟!
هوای زندگیمان را چه خوب پر از نفسهایت کردی؛
عاشقانه ١٨ماه گذشت...بالندگیت پیاپی جانم...
باز هم ارزویی مادرانه؛ من باشم و تو را مردی نیکببینم...و هو العلی العظیم...
٩ماهگیت مبارک نفسم
تو برایم مقدسی فرشته ی پاکم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی