مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

اول تو...

1390/11/11 16:46
نویسنده : مامان هدي
619 بازدید
اشتراک گذاری

 

فدای گردن سفیدت مادر

بند نمی اید دوست داشتنت...

مثل انکه شاهرگ احساسم ؛ بریده باشد!

دارم با لپ تاپ کار میکنم....دوتا دست کوچولو رو پشتم حس میکنم از کمرم میگیره و بلند میشه و اروم تو دلم میگم یاعلی....برمیگردم و دوتا چشم معصوم میبینم و لبخندی که برای من همه چیز است

توی اشپزخونه مشغولم...دوتا دست کوچولو پاهامو میگیره و کم کم بلند میشه و دستاشو محکم تر میکنه...و بالا رو نگاه میکنه...و من از بالا دوتا چشم معصوم و یه لبخند ناز و زیر گردن سفیدت رو میبینم....اخ فدات

توی اتاقم دارم به کارام میرسم...یه صدای ناز میاد یه ملودی خاص...برمیگردم و تو چارچوب در یه پسر کوچولوی دوست داشتنی و دوتا چشم معصوم و یه لبخند بی نظیر....و دوباره صدام میکنه ماما

توی مهمونی شلوغ یه صدای گریه میاد و قلبم تیر میکشه....بلند میشم و به طرف صدا میرم و کم کم اروم میشم ...یه مردکوچولو رو میبینم که دستاشو برای من باز کرده و انگشتای کوچیکش رو تکون میده و با چشمای معصوم و تر منو میخواد و من....با تمام وجودم بغلش میکنم و اروم می شیم ...هر دومون!

دارم شام میخورم و فیلم میبینم....دلم میلرزه بلند میشم و از غذای لذیذم دست میکشم و میرم به طرف اتاق و زیباترین فرشته ی دنیا رو میبینم که خوابیده و پتو از روش کنار رفته ...زود روش رو میندازم و دستمو به صورت و دستای بهشتیش میکشم نکنه سرمایی حس کنم...خیالم راحت میشه راحت ترین خیال

میرم خرید...اولین مغازه ای که پر از لباسهای یک وجبیه می ایستم و عشق کوچولوم میاد تو نظرم که چقدر قرمز خواستنیش میکنه وبه چشمای مشکی و معصومش میاد این لباس فقط برازنده ی اونه...باعشق براش میخرم و توی تمام راه اشتیاق پوشیدنش رو دارم و هزار بار تصورش میکنم....و یادم میره برای خودم چیزی بخرم

شام میریم بیرون...و تو کیف من یه ظرف کوچولوی زرد رنگه که توش غذای بی طعمیه که بجاش پر از عشقه...برمیگردم و دوتا چشم معصوم رو میبینم که چه کودکانه و شاد برای چراغهای ماشینها ذوق میکنه...منم با تو پسر نازم ذوق میکنم...ذوقی کاملا مادرانه

میخوام بخوابم...یه نگاه به صورت نورانی و پاکت میکنم و برات دعا میخونم...روت رو میکشم و یه بوسه با تمام وجودم و چشمامو میبندم....چرا خوابت رو میبینم هرشب فرشته؟؟ خواب چشمای معصوم و بی نظیرت رو؟!!

 

خلاصه بگم نازنین فرشته ی من....اول تو...اول تو...اول تو

تمام زندگیم فدای چشمای معصومت و نگاه پاکت که عاشقشونم

دوستت دارم مادرانه مبینم

 

سه رخ زیبای تو

چشمای مشکی تو....

نفس مادری 

نفس مادر اشک نزیز

خدایا حافظش باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

خاله کوثری...
10 بهمن 90 23:08
فدای چشمای گردت بگردم...مبییییییییییییییییینم...بازم مامانی ازاحساسات قشنگش برای تو گفت...
دوستون دارم...دلتنگتم پامسه من...



ممنون کوثر مهربونممممممم
منم دوستت دارم خواهر کوچولو
الهه مامان گلسا
11 بهمن 90 0:32
عزیزم
چه قدر با احساس نوشتی
چقدر دوستون دارم



الهه جونم حس دوست داشتن کاملا دوطرفه است
من اینو باور دارم
پس بدون منم تو و گلسای همچون گل رو خیلی دوست دارم
سمیرا مامان آنیتا
11 بهمن 90 10:03
بی نظیر بود و مادرانه ... مثل همیشه
مبین گلم رو می بوسم ... خدایا حافظ این فرشته های کوچک ما باش


ممنون ایشالا.....بوس برای انیتای ماه
فاطمه مامان امیرعلی
11 بهمن 90 11:34
سلام.ماشاالله به مبین.پسر من متولد 6 فروردینه.خوشحال میشیم به ما هم سر بزنید.
خاله کوثری...
11 بهمن 90 16:09
وای جونم...شتلش ماهه...کروات دشنده...دووووووووووووماااااد آلس.....خدااااااااااااااا....لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم...


مرسی خاله جونمممممممممممم
دوماد شدم...
شادي
11 بهمن 90 18:11
فداي تيپ دامادي تو عزيـزكم


خدا نکنه...
خاطره مامان بردیا
12 بهمن 90 17:58
خیلی قشنگ و از ته دل نوشته بودی هدی جون.. هی می خوام نیام توی وبلاگت هی نمی شه.. از بس قشنگ می نوییسی همیشه با گریه از وبلاگت خارج می شم


وای خدا نکنه گریه کنی خاطره جون
ایشالا همیشه گریه ات از سرشوق....
خاطره مامان بردیا
12 بهمن 90 17:58
راستی خصوصی رو چک کن
سپید مامان علی
15 بهمن 90 11:18
مثل همیشه زیبا و دلنشین... قربون این اشکات بشم به قول مامان هدی میگه امیدوارم همیشه گریه ات از سر شوق باشه
صوفی مامان رادمهر
15 بهمن 90 15:06
خیلیییییییییی قشنگ نوشته بودی... وای اون جمله اولت منو کشت: بند نمی اید دوست داشتنت...

مثل انکه شاهرگ احساسم ؛ بریده باشد!

چقدر قلم توانایی داری دختر....
مبینم خیلیییییی شیک شدیا خوشتیپ... این عکس آخریه دلم رو لرزوند... خوب گریه نکن اینجوری... من از پشت مونیتو تاب نمی یارم چه برسه به مامانت


ممنون صوفی همیشه مهربون...
جمله اول پیامک بود برام اومده بود...
اره گریه هاش منو میکشه...
shabnam
15 بهمن 90 17:19
jan man
سفانه مامان شهداد
16 بهمن 90 22:08
عزیزم خدا پسر گلت رو برات سلامت نگه داره.... نمیدونستم تو هم داغدیده ای فدای دلت بشم من.... خیلی خیلی نارحت شدم.... ممنونم که بهم سرزدی.... الهی که خدا همه دلبندهای عزیز رو برای مامانها نگه داره و خودش حافظشون باشه..... هزار ماشالله به مبین گلم... ببوسش


ایشالا عزیزم....ممنون.00
مامي گل
18 بهمن 90 15:15
واااي چه پسر خوش تيپي كاش منم ميتونستم احسساتم رو بنويسم خيلي حس خوبي دارم از خوندن نوشته هات همش حسهايي كه بارها تجربه كردم
سمانه مامان کیمیا
19 بهمن 90 18:13
قشنگ چی میشه گفت..... مبین خیلی خوش تیپی هاااااااااا
مامان پارسا جیگر
2 اسفند 90 14:43
سلام عزیزم چه ناز شدی با این تیپ خوشگلت از حالا داری دلبری می کنی من شما رو به لیست دوستان پارسا اضافه کردم خوشحال می شم باهم دوست بشیم و پارسا هم به دوستان شما اضافه بشه.