تجلی عشق و احساس
یاحق...
هرسال مهرش که می آید دلم به مهرت گرم تر می شود
که من بی تو هیچ ام حسین جانم!
نمی گوید دوستت دارم
اما
آفتاب ِ نگاهش
راه را روشن می کند
و با دل شوره ای
لرزان می پرسد:
چه دیر آمده ای؟
امسال مهری دیگر از فصلِ عشقِ زندگی مان را کنار عزیزانمان جشن گرفتیم...سال گردی دیگر از پیوندمان...پیوندی که من و تو را مـــــــا کرد و بر سر یک سفره نشاند...
و آن معجزه ی بی نظیر خدا...همان فرشته که از من و توست...تجلی عشق و احساس ما...با حضورش خوشبختی مان را به حق کامل کرده ...ماشاالله
که آروزی برآورده شده ی دیروزمان بود...یادت هست؟! خدایا شکرت.
من هنوز شعری نگفته ام
من فقط تو را تماشا کرده ام
و کلمات را از یاد برده ام ...
دیروزمان هرچه بود گذشت...که جز خیر و نیکی نبود....خـــــــدا ، بی نظیر ترین همراه...ممنون از نگاه مهربانت...از آغوش همیشه بازت...از این 9 سالی که بودی...نگهبان تمــــــــام لحظه هایمان ، فردای مُبینی مان را به تو می سپاریم...
مثل همیشه...توکلت علی الله.
+شعر اول از رضا کاظمی
شعر دوم ای لیا