یادته؟!!!
یا ملک الحق المبین....
این روزها آنقــــــــــــــــدر...
آنقدر چه؟؟ هیچ چیز نمیتواند وصفِ این همه تازگی و کودکی و پاکی و شیرینی را به حق ادا کند...
وقتی میگویی...
_مامان یادته رفتیم پارک؟؟ یادته هلم دادی من خندیدم...
_مامان یادته دریا بودیم من شنا تردم...عمه بشرا بود...یادته؟
_مامان یادته آ آ ی صادعی بستنی لباشتی خریدی برام....
_مامان یادته ...
و من عشق میکنم با هر کلمه ای که از دهانت بیرون می آید...که چشمانت برق میزند گویی همین دم کنار دریایی....و چنان از لذتِ بستی لواشکی ات حرف میزنی...که دهانم آب می افتد...چنان ماهرانه پارک را مو به مو تعریف میکنی که گویی یکساعت پیش پارک بودیم...و.....
این روزهــــــــــــــــا
که خاطراتت را مرور میکنی....
من هم با تو مرور میکنم..می سنجم....باز خودم را محک میزنم...
میگردم میان حرفهای کودکانه ات....میان خاطراتی که برایت خوش است....
و چه خوب می فهمانی ام.....مــــــــــــــــــــــــــادرم.....من خوب بخاطر می سپارم......یادت باشد....من سفیدم...یادت باشد چه می خواهم ثبت کنم....
همین لحظه های به ظاهر ساده....برای تو خاطره می شود...خوب یا بد فرقی ندارد....
تو اینقدر دل بزرگی که هنوز حرفی از آن وقت های بی وقتی نگفتی....دل خوش کرده ام یادت نمانده....
یادم باشد....خدایا کمکم کن....خاطراتش را خوش رقم بزنم...
پسرم...روح و روانم....ان شاالله *یادته* گفتن هایت.... همیشه لبخند به لبمان بیاورد....کیف کنیم با هم و بخندیم و بگویم...آره پسرم یادمه....خیلی خوش گذشت...یادمه پسرم...
خاطراتت خوش پسر....روزگار بچرخ بکامش....تا قیامت!
آمین...یا رب العالمین.....الحمدلله