یا ابورفرس...
لاحول ولاقوه الابالله...
همدمِ همیشگیِ مادر
به دنبال کارهایم میروم...همینکه سطلِ اب را کفِ اشپزخانه می ریزم....تو پیدایت می شود...
محکم میگویم: اینجا رو میخوام بشورم...لیز شده...مراقب باش ...نیا تو تا من کارم تموم بشه.
فقط نگاهم میکنی...از وقتی بابایی موهایت را کوتاه کرده هر بار نگاهت میکنم دلم ضعف میرود پسر!
برمیگردم تا تی را بردارم....
صدای افتادنت ...و یا ابوالفضلِ همیشگی من....سکوت را می شکند.
بلندت میکنم...پوشک نداری و ضربه کمی اذیتت کرد....روی اپن می نشانمت..بوسه و نوازشم آرامت میکند...
بستنی پرتقالی مهمانت میکنم....و دوباره مشغول می شوم...
پایم لیز میخورد....خودم را کنترل میکنم ؛
این بار صدای تو می آید...
_ یا ابورفرس....مامان نیفتی..._دردت میدیره....باشه ._..نَیُف مامان! نشور مامان...بسه!
دلم...قلبم...روحم ...روانم...وجودم....دلم گرم بودنت می شود.
مهربان بمان تا همیشه عزیزترین.
خــــــــــــــدای مهربانم....مبین ام در پناه خودت.
+میگویم مبین بگو یا ابورفرس ! میگی نه ، ایندوری نَدو...بدو یا ابورفرس...اینقدر این مکالمه تکرار میشود تا من درستش را بگویم یا ابوالفضل و تو راضی شوی!