خوبتر از این...
یاحق...
بلنـــــــــــــد تر از حدِ معمول صدایت می کنم!!!
_مبـــــــین...سطل برنج رو برگردوندی؟.....از دستِ تو!
تو هم ، بلنــــــــد تر از حدِ معمول...درست مثلِ من جواب می دهی...با همان لحن!
_مامان...داد نَــــدَن!!!
خنده ام می گیرد...
آرام می شوم...در اوج عصبانیت!
برای بار هزارم سطل برنجی که چهارپایه ی تو شده، را برمی گردانم...برنج های ریخته شده را جمع می کنم...
می دانی آرامش برقرار است....صدایم میزنی...مامان دونم؟
جوابت می دهم...جـــــــــــــانِ دلم...
کنارم می آیی...با همان لحنِ من...با همان تُنِ صدا می گویی: " مامان اَشندم....عدیدم...حوبی؟"
و من نفسم را در سینه حبس می کنم....بغلت میکنم..محکم...محکم تر از محکم...جوری که گرمای تنِ بهشتی ات را حس کنم...جوری که نفس های شیری ات را بو بکشم...جوری که موهای طلایی ات پوستم صورتم را نوازش کنند...جوری که توی بغلم گم شوی...و من در هوای تو!
نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من، هزار بار خوبتر از این باشم
خدایم...مبین حواس اش جمعِ من است...کاش از او یاد بگیرم...همین قدر حواسم به تو باشد....خدایا حواست به ما باشد....الحمدلله.
+شعر از نادر ابراهیمی