مبين مبين ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

پسرم شکوفه بهاری، دخترم شکوفه ی صورتی

سنــــمو.......

1391/12/22 10:20
نویسنده : مامان هدي
534 بازدید
اشتراک گذاری

یالطیف...

گندمِ مادر...برکت خونه ام...

سَـــمنو رو با لذت میخوری....و شریک نمیشی...میگی: مالِِِِِِ من!..برو او ور...میحوام بحورم!

دیشب...حین سمنو خوردن تو...زنعموی من...زنگ زد....

_سلام زنعمو خوبید؟؟

و تو تمـــام مدت مکالمه گفتی...سَنَـــــمو بده الو من...بده سَنَمو...مامان سَمنو بده!

قطع که کردم به شوخی گفتم: چــــی گفتی؟؟ زنعمو یا سمنو؟؟

با شیطنت گفتی: سَنَمو!

و این شد بازی دیشب مــــــــا...

می آمدی جلوی صورتم..چشمان بی نظیرت رو گرد میکردی و تُن صدات رو عوض میکردی و میگفتی: چـــی؟؟ سَنــــــــمو ...سَمـــــنو؟؟ و این مکالمه ی شیرین ادامه دار بود....

منم میگفتم زنعمو!

و تو می خندیدی....قهقه های شاد

ببین چقدر کودکی هایت پررنگ است....دلت میخواست بهانه داشته باشی و بخندی

بابا امد...میخواستی شریک خنده هایمان کنی....تا آخرین لحظه ی بیداری تکرار کردی..سَنمو ،سَمَنو...و ما هم با چــــی همراهیت میکردیم و صدای قهقه هایت سکوت خانمان را میشکست.

من فدای شیرین کاری هایت که این روزها عطر دارد!

عطرِ خوب کودکی.....مبین خوشبختی ام در گرو خنده های بی مثالت است...بخند برکتم..بخند امیدم...بخند نعمتم...

 الحمدلله ربّ العالمین.......

 

+دیشب فهمیدیم نمیشود پشت هم گفت سمنو زنعمو سنمو....امتحان کنید:)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان علی اصغر
22 اسفند 91 11:23
سمنو نوش جونت آقای شیرین زبون


فائزه مامان مهدیار
22 اسفند 91 22:19
الهی فدات شم من مبین خیلی شیرینی به شیرینی سمنو
راستی هدی جون منو بابا مسعود مسابقه سمنو زنعمو
گذاشتیم راست میگی نمیشه این 2 تا گلمه رو با هم گفت
قربون مبین که کلی منو شو شو رو خندوند


فائزه کلی با کامنتت عشق کردم...
زندگیتون به شیرینی و برکت سمنو..
من و همسری هم پس بازی کنیم...هههه
راضیه مامان سینا
23 اسفند 91 0:44
سلام هدای عزیز.
باور نمیکنی، هرشب سینا که میخوابه میام وبلاگ شما رو میخونم و آروم اشک میریزم و بعد یواش میرم بالای سرش و میبوسمش و میگم خدا رو شکر. بعد میرم تو فکر و میگم خدایا تو که رحمت و برکتت رو اینقدر آسون به من دادی کمکم کن قدرشو بدونم. (آخه من خیلی زود باردار شدم، 2 ماه بعد از ازدواجم.)
خلاصه وبلاگت شده مونس تنهایی و تفکر شبهای من.ببخش که نظر نمیزارم چون نمیدونم در مقابل احساسات پاک مادرانت چه کلامی میتونم بگم. برام دعا کن بتونم مهر مادری رو تمـــــــام و کمــــــال نثار فرزندم کنم چون میترسم کوتاهی کنم.


ممنون که من و مبین و وبلاگش رو لایق این همه مهربونی و توجه و عشق دونستی...
مطمئن باش بهترین مادری...
شک نکن...
ببوس سینای شیرنت رو
به امید اشنایی بیشتر...
التماس دعا
سپید مامان علی
23 اسفند 91 9:02
گندم کوچولو ، برکت خونه سمنو دوست داری... نوش جونت.... فدای بازی کردنات و قهقهه هات بشم...


ایشالا خنده هاشون طنین خونه هامون
خاله ندا
23 اسفند 91 13:24
ای جووووووووووونم واقعا شیرین کاری کردی
یه بازی سختم ساختی سنمو زنعمو سمنو


خدایی گیر میکنن به هم...هههه
خاله کوثری...
24 اسفند 91 12:32
جووون...باز همبول شد...
بخوووووور نوش جووونت نفسک...
انشالله همیشه خنده رو لب هات باشه جوجو...


ان شاالله...از دست تو خوب میخوره ها....
شادی
25 اسفند 91 17:11
نوش جونت عزیزم .

چه مکالمه ی شیرینی

راستی بهار اولین باری که طعم سمنو رو چشید نزدیک بود بالا بیاره


هههه مبین به باباش رفته...

اره شادی هرشب برام کالاندولا میزنه...ههههه
فائزه مامان مهدیار
26 اسفند 91 0:36
سلام هدی جونم
بابت تعریفت ممنون لطف داری شما که خودت توی نوشتن قهاری ماشالله
باورت نمیشه من با مامانم و خواهرام وبرادرم هم این بازی سمنو زنعمو رو کردیم کلی خندیدیم
فدای مبین و مامانش که کلی مارو سرگرم و خندون کردن
لحظه های سه نفرتون پر از لبخند وبازی


فائزه عشق کردم..
هههه جدی...منم بازی کردم با همسرم...کلی خندیدیم...مبین هم این وسط هی میگفت سمنو...چشاشم گرد میکرد...ههه
زهرا(مامان پارسا)
26 اسفند 91 14:52
ايشالا هميشه لحظه هاتون پر از شادي باشه هدا جان. فقط بايد بگم هزار ماشالا به اين پسر كوچولوي عزيزم كه از همين الان شوخ طبع هم هست.


شوخ طبعی یکی از خصوصیات ارثی اشه....هههه
ممنون مهربون
صدف
5 فروردین 92 13:55
سمنو زنعمو سمنو واقعا نمیشه گفت خیلی باحال بود .
به شوشو بازی رو تعریف کردم ، گفتم ساخت مُمی جونه . کلی خندیدیم .
ثانیه ثانیه هاتون لبریز از خنده های از ته دل


هههه بازیش رو باید به عمو پورنگ معرفی کنم...ههه ممنون از این همه محبتت...خیلی عزیزی
مامان ساره
24 فروردین 92 18:03
هدي آخرش تو و مبين منو ميكشيداااااا...
تو با اين نوشته هات
اون فسقلي هم با كارا و حرفاي شيرينش.
سير نميشم از خوندن اين وبلاگ!!!


خوب تو اینجوری میگی من شرمنده میشم